هرشبی زلفش مرا در بند سودا میکشد
لیک آن بدعهد را خاطر دگر جا میکشد
ما ز گریه غرق آب دیده گشتیم و هنوز
همچو سرو آن شوخ هردم دامن از ما میکشد
دردمندان را ز رنج دل کشیدن چاره نیست
تا به انگیز بلا آن سرو بالا میکشد
من همان ساعت که فکر زلف او کردم به خویش
گفتم این اندیشه روزی سر به سودا میکشد
با خیال سروِ قدش چون خیالی هر نفس
بیدلان را گوشهٔ خاطر به صحرا میکشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و دلبستگی عمیق شاعر به معشوقش است. شاعر از زیبایی زلف معشوق سخن میگوید که او را در بند میکشد و به یادآوری این زیبایی، دلش به درد میآید. در حالی که او و سایر دردمندان در عشق رنج میبرند، معشوقشان همچنان بیتوجه و بازیگوش، از آنها فاصله میگیرد. شاعر به سادگی میگوید که هر بار که به فکر زلف معشوقش میافتد، میداند که این اندیشه به او درد و اندوه بیشتری میآورد. بهطور کلی، این شعر بیانگر احساسات عمیق و پرمشغلهی شاعر در عشق است و نشاندهندهی کشش غیرقابلاجتناب دل به سوی معشوق میباشد.
هوش مصنوعی: هر شب موهای او، مرا در حسرت و اندوه گرفتار میکند، اما او بیوفا، ذهنش به جای دیگری مشغول است.
هوش مصنوعی: ما از شدت گریه چشمانمان پر از آب شده و هنوز هم مانند سرو، آن معشوق خوشعکس لحظه به لحظه از ما فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: افرادی که در درد و رنج هستند، راهی جز تحمل سختیها ندارند تا زمانی که مصیبت یا بلا، آن درخت بلند و سرزنده را سرپا نگه دارد.
هوش مصنوعی: همان زمانی که به زلف او فکر کردم، به خودم گفتم این فکر روزی مرا به خیال و سودا خواهد برد.
هوش مصنوعی: با خیال قد بلندی او، هر لحظه دلشکستگان را به یاد و یادآوری دلنشینی میبرد که در صحرا سپری میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد
غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد
زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشد
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید
[...]
عین دریاییم و ما را موج دریا میکشد
وین دل دریا دل ما سوی مأوا میکشد
مشکل ما چون که حلوای لبش حل میکند
دور نبود خاطر ما گر به حلوا میکشد
دست ما و دامن او آب چشم و خاک راه
[...]
جان فدای آنکه ما را بیمحابا میکشد
کشته را جان میدهد پنهان و پیدا میکشد
تیر دلدوز خدنگ غمزه خونریز خود
سوی دیگر میکشد آن شوخ و ما را میکشد
آن قد و بالا بلای جان عاشق شد بلی
[...]
زنده میسازد لب او خلق و ما را میکشد
وای بر جان کسی کورا مسیحا میکشد
کاش یوسف در میان ناید که آن دست و ترنج
دیگران را میبرد دست و زلیخا میکشد
یک نفس از صید دلها چشم او آسوده نیست
[...]
صاحب همت که دست از کار دنیا میکشد
کی دگر زان دست خار یأس از پا میکشد
از ستم بر ناتوانان بالد آن سرکش به خویش
شعله چون مشت خسی را سوخت بالا میکشد
آینه از باطن صافست محنتکش ز زنگ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.