گنجور

 
حسین خوارزمی

جان فدای آنکه ما را بی‌محابا می‌کشد

کشته را جان می‌دهد پنهان و پیدا می‌کشد

تیر دلدوز خدنگ غمزه خونریز خود

سوی دیگر می‌کشد آن شوخ و ما را می‌کشد

آن قد و بالا بلای جان عاشق شد بلی

چون بلای ناگهان آید ز بالا می‌کشد

تا بود فردا میان گشتگان عشق دوست

عاشق آن نازنین خود را به عمدا می‌کشد

کشتنش آب حیات عاشقان آمد از آن

زنده می‌گردم من آشفته‌دل تا می‌کشد

دیگران را گر تقاضا می‌کند میر اجل

عاشق بیچارهٔ خود را بی‌تقاضا می‌کشد

گر به قصد کشتن آید دوست منعش کم کنید

تا حسین خسته را بکشد که زیبا می‌کشد