گنجور

 
حسین خوارزمی

جان فدای آنکه ما را بی‌محابا می‌کشد

کشته را جان می‌دهد پنهان و پیدا می‌کشد

تیر دلدوز خدنگ غمزه خونریز خود

سوی دیگر می‌کشد آن شوخ و ما را می‌کشد

آن قد و بالا بلای جان عاشق شد بلی

چون بلای ناگهان آید ز بالا می‌کشد

تا بود فردا میان گشتگان عشق دوست

عاشق آن نازنین خود را به عمدا می‌کشد

کشتنش آب حیات عاشقان آمد از آن

زنده می‌گردم من آشفته‌دل تا می‌کشد

دیگران را گر تقاضا می‌کند میر اجل

عاشق بیچارهٔ خود را بی‌تقاضا می‌کشد

گر به قصد کشتن آید دوست منعش کم کنید

تا حسین خسته را بکشد که زیبا می‌کشد

 
 
 
مولانا

دشمن خویشیم و یار آنک ما را می‌کشد

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کشد

خویش فربه می‌نماییم از پی قربان عید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عین دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

وین دل دریا دل ما سوی مأوا می‌کشد

مشکل ما چون که حلوای لبش حل می‌کند

دور نبود خاطر ما گر به حلوا می‌کشد

دست ما و دامن او آب چشم و خاک راه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
خیالی بخارایی

هرشبی زلفش مرا در بند سودا می‌کشد

لیک آن بدعهد را خاطر دگر جا می‌کشد

ما ز گریه غرق آب دیده گشتیم و هنوز

همچو سرو آن شوخ هردم دامن از ما می‌کشد

دردمندان را ز رنج دل کشیدن چاره نیست

[...]

اهلی شیرازی

زنده می‌سازد لب او خلق و ما را می‌کشد

وای بر جان کسی کورا مسیحا می‌کشد

کاش یوسف در میان ناید که آن دست و ترنج

دیگران را می‌برد دست و زلیخا می‌کشد

یک نفس از صید دل‌ها چشم او آسوده نیست

[...]

کلیم

صاحب همت که دست از کار دنیا می‌کشد

کی دگر زان دست خار یأس از پا می‌کشد

از ستم بر ناتوانان بالد آن سرکش به خویش

شعله چون مشت خسی را سوخت بالا می‌کشد

آینه از باطن صافست محنت‌کش ز زنگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه