سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۴۸ - حکایت روحاللّٰه علیهالسّلام و ترک دنیا و مکالمهٔ او با ابلیس
ساعتی چون برفت خواب گرفت
به سوی خوابگه شتاب گرفت
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد
مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت
دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
از آن سبب دل من ترک خورد و خواب گرفت
که صبح و شام و شب و روز با شراب گرفت
بهانه می کنم آخر شراب باری چیست
که دل ز مشعله ی مهر دوست تاب گرفت
هنوز هیچ ندیدم مرا زمن بستد
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای آن که شبت جیب ثریا بگرفت
آهم ز غمت دامن جوزا بگرفت
از آتش رویت جگر لاله بسوخت
از قد تو کار سرو بالا بگرفت
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴
دو دیده از رخ چون آفتاب آب گرفت
ترا چو بخت من ای دوست از چه خواب گرفت
چرا تو روی خود از چشم ما بپوشانی
که دیده و که شنیده که مه نقاب گرفت
به لابه گفتم کامم بده از آن لب لعل
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
در دیده خال روی تو جا بگرفت
در دل قد چون سرو تو مأوا بگرفت
از لعل لب تو آتشی بس سوزان
ای نور دو دیده بین که در ما بگرفت
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۲ - باشد این در مدح سلطان بوسعید
گوهر نظمم از تو تاب گرفت
چشمه شعرم از تو آب گرفت
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ ششم در طبقهٔ ترکان » ۶۳۷- مولانا میر آهی
شدم سرشک فشان چون برخ نقاب گرفت
شود ستاره نمایان چو آفتاب گرفت
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ ششم در طبقهٔ ترکان » ۶۳۷- مولانا میر آهی
شدم سرشک فشان چون برخ نقاب گرفت
شود ستاره نمایان چو آفتاب گرفت
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
چون عشق دل رمیده از ما بگرفت
آرام ز جان ما شکیبا بگرفت
گفتم دستم اشک بگیرد او خود
دستم بگرفت و دامنم را بگرفت
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۹
ناز بیماری ازان چشم گرانخواب گرفت
جوهر تیغ ازان موی میان تاب گرفت
طاق ابروی تو شد زرد ز دود دل من
آتش از سینه قندیل به محراب گرفت
می کند شیشه می جلوه فانوس امشب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۳
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت
به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟
چنین که تشنه ما خوی با سراب گرفت
خیال لعل تو از دل کجا رود، هیهات
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۴
سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت
دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت
ز فیض حسن تو شد عالم آنچنان سیراب
که می توان ز گل کاغذی گلاب گرفت
ز عشق بس که مهیای سوختن گشتم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در وصف بهار و ستایش شه سریر امامت حضرت رضا«ع »
بهار آمد و، آفاق را سحاب گرفت
ز سایه، چهره ایام آفتاب گرفت
هوا، زمین و زمان راز گرد کلفت شست
بهار، بهر جنون خوش گلی در آب گرفت
چنان عزیز نگردید غم که از شادی
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲
دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت
دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت
به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد
پی عمارت عقبا گلی در آب گرفت
خداگواست که چیزی به خویش نسپارد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
گر آفتاب فلک پرده از سحاب گرفت
بچهره ماه من از مشک تر نقاب گرفت
گرفت ساقی مستان بدست ساغر و گفت
که ماه چارده بر دست آفتاب گرفت
مکن دریغ زکوة رحت زمسکینان
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
یار از چهره چون نقاب گرفت
پرده بر روی آفتاب گرفت
جلوه اش جان به مرد و زن بخشید
عشوه اش دل ز شیخ و شاب گرفت
سرو تن جان و دل نه من همه را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
دامن از اشکِ دیده آب گرفت،
بحر ما رونق از حباب گرفت
جز غمت کز دو چشم خونینم
سیل ها ز اشک بی حساب گرفت
از دو گلبرگ داغ دیده کجا
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
ز روی، تا مه من زلف پر زتاب گرفت
هزار نکته روشن بر آفتاب گرفت
غراب شب بر زلف وی آشیان دارد
که صبح ناز سپید آن سیه غراب گرفت
شراب بیغش ساقی فزود مستی من
[...]