دو دیده از رخ چون آفتاب آب گرفت
ترا چو بخت من ای دوست از چه خواب گرفت
چرا تو روی خود از چشم ما بپوشانی
که دیده و که شنیده که مه نقاب گرفت
به لابه گفتم کامم بده از آن لب لعل
ز روی لطف مرا ساغری شراب گرفت
خیال قامت آن سرو چون نگار ببین
درون دیده ی ما آمد و سراب گرفت
دو زلف سرکش شوخت ز جیب تابنده
مگر ز آتش رخسار یار تاب گرفت
ز آهم ار بنشیند بر آینه گردی
فغان ز خلق برآید که ماهتاب گرفت
به نوبهار کسی را که نیست عقل معاش
به گوشه ی چمنی شد کنار آب گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دلبستگی و دلشکستگی خود نسبت به یک دوست میگوید. او از زیبایی و جذابیت این دوست صحبت میکند و به تاثیری که بر او گذاشته اشاره دارد. شاعر از درد فراق و آرزوی وصال با یارش سخن میگوید و توصیفاتی از زیباییهای او همچون چهره و قامتش ارائه میدهد. در نهایت، شاعر به بیعقلی و عدم توجه به واقعیت در نوبهار اشاره میکند و به نوعی ناامیدی از عشق و زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دو چشمانت مانند آفتاب، مرا تحت تأثیر قرار دادند و با احساساتی عمیق پر کردند. چرا خواب و آرامش از من دور شده است، مانند بخت من که گرفتار مشکلات است، ای دوست؟
هوش مصنوعی: چرا چهرهات را از نگاه ما میپوشانی؟ چه کسی دیده یا شنیده است که ماه هم دارای پردهای است؟
هوش مصنوعی: با ناله و خواهش از تو خواستم که با لبهای سرخت مرا خوشحال کنی، و از روی لطف، برایم قدحی شراب آوردی.
هوش مصنوعی: تصور قامت زیبای آن سرو مثل یک نقاشی، در درون چشمان ما حضور پیدا کرد و به عنوان یک تصویر خیالی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: دو زلف زیبا و مجعد او در جیب تابناک من قرار دارد، آیا از آتش چهره محبوبم نوری تابان گرفته است؟
هوش مصنوعی: اگر اشکهایم بر آینه نشسته شود، ناله و lament از دل مردم بلند خواهد شد و خواهند گفت که ماه کامل را گرفته است.
هوش مصنوعی: در بهار، فردی که دانشی دربارهٔ زندگی و تأمین معیشت ندارد، در گوشهای از چمن کنار آب نشسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن سبب دل من ترک خورد و خواب گرفت
که صبح و شام و شب و روز با شراب گرفت
بهانه می کنم آخر شراب باری چیست
که دل ز مشعله ی مهر دوست تاب گرفت
هنوز هیچ ندیدم مرا زمن بستد
[...]
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت
به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟
چنین که تشنه ما خوی با سراب گرفت
خیال لعل تو از دل کجا رود، هیهات
[...]
بهار آمد و، آفاق را سحاب گرفت
ز سایه، چهره ایام آفتاب گرفت
هوا، زمین و زمان راز گرد کلفت شست
بهار، بهر جنون خوش گلی در آب گرفت
چنان عزیز نگردید غم که از شادی
[...]
دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت
دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت
به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد
پی عمارت عقبا گلی در آب گرفت
خداگواست که چیزی به خویش نسپارد
[...]
گر آفتاب فلک پرده از سحاب گرفت
بچهره ماه من از مشک تر نقاب گرفت
گرفت ساقی مستان بدست ساغر و گفت
که ماه چارده بر دست آفتاب گرفت
مکن دریغ زکوة رحت زمسکینان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.