گنجور

 
حکیم نزاری

از آن سبب دل من ترک خورد و خواب گرفت

که صبح و شام و شب و روز با شراب گرفت

بهانه می کنم آخر شراب باری چیست

که دل ز مشعله ی مهر دوست تاب گرفت

هنوز هیچ ندیدم مرا زمن بستد

چه خوب رفت و موافق ره صواب گرفت

اگر نه بهر خلاص از عذاب هجران است

چرا چنین به رحیل خودم شتاب گرفت

امید خیر بباید برید و استخلاص

ز تشنه یی که چو من بر پی سراب گرفت

گرت مجال بود از عذاب خلق گریز

که جغد خانه ازین غصّه در خراب گرفت

به آفتاب نگه کن که از حیا هر شام

به زیر چادر شب روی در نقاب گرفت

چو صور عشق فرو کوفتم ز هیبت آن

کسی نماند که از من نه اجتناب گرفت

که راست طاقت نور تجلی شب طور

شنیده ای که کلیم از چه اضطراب گرفت

ز تاب مهر دلم در پناه زلف گریخت

چو سایه دید فرو آمد و مآب گرفت

از آن بسوخت نزاری که طبع خود رایش

مقام دیده و دل نزد آفتاب گرفت

 
 
 
جهان ملک خاتون

دو دیده از رخ چون آفتاب آب گرفت

ترا چو بخت من ای دوست از چه خواب گرفت

چرا تو روی خود از چشم ما بپوشانی

که دیده و که شنیده که مه نقاب گرفت

به لابه گفتم کامم بده از آن لب لعل

[...]

صائب تبریزی

به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت

نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت

به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟

چنین که تشنه ما خوی با سراب گرفت

خیال لعل تو از دل کجا رود، هیهات

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

بهار آمد و، آفاق را سحاب گرفت

ز سایه، چهره ایام آفتاب گرفت

هوا، زمین و زمان راز گرد کلفت شست

بهار، بهر جنون خوش گلی در آب گرفت

چنان عزیز نگردید غم که از شادی

[...]

جویای تبریزی

دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت

دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت

به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد

پی عمارت عقبا گلی در آب گرفت

خداگواست که چیزی به خویش نسپارد

[...]

آشفتهٔ شیرازی

گر آفتاب فلک پرده از سحاب گرفت

بچهره ماه من از مشک تر نقاب گرفت

گرفت ساقی مستان بدست ساغر و گفت

که ماه چارده بر دست آفتاب گرفت

مکن دریغ زکوة رحت زمسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه