گنجور

 
صائب تبریزی

به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت

نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت

به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟

چنین که تشنه ما خوی با سراب گرفت

خیال لعل تو از دل کجا رود، هیهات

نمی توان نمک سوده از کباب گرفت

خراب حالی ازین بیشتر نمی باشد

که جغد را دل ازین خانه خراب گرفت

ز بس که بوی تو در مغز پیچیده است

توان ز بال و پر بلبلان گلاب گرفت

مگر عذار ترا شد زمان خط نزدیک؟

که خون مرا به جگر رنگ مشک ناب گرفت

کدام ساعت سنگین، دو چشم بخت مرا

درین زمانه پر انقلاب خواب گرفت؟

گرانترست ترا خواب غفلت از دل سنگ

وگرنه لعل ز خورشید آب و تاب گرفت

به جرعه ای دل گرم مرا کسی ننواخت

اگر چه روی زمین را به آفتاب گرفت

عیار غفلت ازین بیشتر نمی باشد

که آفتاب قیامت مرا به خواب گرفت

به روی مهر جهانتاب، ماه نو را دید

کسی که وقت سواری ترا رکاب گرفت

ز عشق کار جهان باز می شود صائب

خوشا کسی که توسل به آن جناب گرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

از آن سبب دل من ترک خورد و خواب گرفت

که صبح و شام و شب و روز با شراب گرفت

بهانه می کنم آخر شراب باری چیست

که دل ز مشعله ی مهر دوست تاب گرفت

هنوز هیچ ندیدم مرا زمن بستد

[...]

جهان ملک خاتون

دو دیده از رخ چون آفتاب آب گرفت

ترا چو بخت من ای دوست از چه خواب گرفت

چرا تو روی خود از چشم ما بپوشانی

که دیده و که شنیده که مه نقاب گرفت

به لابه گفتم کامم بده از آن لب لعل

[...]

صائب تبریزی

سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت

دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت

ز فیض حسن تو شد عالم آنچنان سیراب

که می توان ز گل کاغذی گلاب گرفت

ز عشق بس که مهیای سوختن گشتم

[...]

واعظ قزوینی

بهار آمد و، آفاق را سحاب گرفت

ز سایه، چهره ایام آفتاب گرفت

هوا، زمین و زمان راز گرد کلفت شست

بهار، بهر جنون خوش گلی در آب گرفت

چنان عزیز نگردید غم که از شادی

[...]

جویای تبریزی

دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت

دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت

به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد

پی عمارت عقبا گلی در آب گرفت

خداگواست که چیزی به خویش نسپارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه