گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

در جهان وقف حریم حرم او کردیم

و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم

چون خضر دست ز سرچشمه ی حیوان شستیم

تا تیمم بغبار قدم او کردیم

آنک از درد دل خسته دلان آگه نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم

کارم از دست برون رفت که گیرد دستم

دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت

بیخود آوردم و در حلقه ی زلفت بستم

این خیالیست که درگرد سمند تورسم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

مردیم در خمار و شرابی نیافتیم

گشتیم عرق آتش و آبی نیافتیم

کردیم حال خون دل از دیدگان سؤال

لیکن بجز سرشک جوابی نیافتیم

تا چشم مست یار خرابی بنا نهاد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

من بیدل نگر از صحبت جانان محروم

تنم از درد بجان آمده و ز جان محروم

خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات

چون سکندر ز لب چشمه ی حیوان محروم

آن نگینی که بدو بود ممالک بر پای

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

داریم دلی پر غم و غمخوار نداریم

وز مستی و بیخویشتنی عار نداریم

ما را نه ز دین آر بشارت نه ز دینار

کاندیشه ز دین و غم دینار نداریم

تا منزل ما کوی خرابات مغان شد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

تا چند بشادی می غمهای تو نوشم

از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم

هر چند که زلفت دل من گوش ندارد

من سلسله ی زلف ترا حلقه بگوشم

عیبم مکن از دود دلم در جگر افتاد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

بلبلان که رساند نسیم باغ ارم

بتشنگان که دهد آب چشمه ی زمزم

مقیم در طیرانست مرغ خاطر ما

بگرد کوی تو همچون کبوتران حرم

مرا بناوک مژگان اگر کشی غم نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

چو بر کشی علم قربت از حریم حرم

ز ما ببادیه یادآر از طریق کرم

ندانم این نفس روح بخش روحانی

شمیم باغ بهشتست یا نسیم ارم

رقوم دفتر دیوانگی نکو خواند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

اکنون که از بهشت نشان می دهد نسیم

بنشان غبار ما بنم ساغر ای ندیم

انفاس دوستان دمد از باد بوستان

در موسمی چنین که روان پرورد نسیم

نام نعیم خلد مبر زانک در بهشت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

کشتی ما کو که ما زورق در آب افکنده ایم

در خرابات مغان خون را خراب افکنده ایم

جام می را مطلع خورشید تابان کرده ایم

وز حرارت تاب دل در آفتاب افکنده ایم

با جوانان بر در میخانه مست افتاده ایم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

با لعل او ز جوهر جان در گذشته ایم

با قامتش ز سرو روان در گذشته ایم

پیرانه سر بعشق جوانان شدیم فاش

وز عقل پیرو بخت جوان در گذشته ایم

از ما مجوی شرح غم عشق را بیان

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

ایدل ار خواهی بدولتخانه ی جانت برم

ور حدیث جان نگوئی پیش جانانت برم

شمسه ی ایوان عقلی ماه برج عشق باش

تا بپیروزی برین پیروزه ایوانت برم

گر چنان دانی که از راه خطا بگذشته ی ئی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کرده ایم

چون صدف دامن پر از لؤلؤی لالا کرده ایم

خرقه ی صوفی بخون چشم ساغر شسته ایم

دین و دنیا در سر جام مصفّا کرده ایم

عیب نبود گر ترنج از دست نشناسیم از آن

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

ای تنم کرده ز غم موئی و در مو زده خم

وی دلم یک سر مو و ز سر موئی شده کم

گر دلم باک ندارد ز غم عشق چه باک

ور غمم دست ندارد ز دل خسته چه غم

هم دل گرم کرم نیست درین ره همدل

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

آن ماه پری رخ را در خانه نمی بینم

وین طرفه که بی رویش کاشانه نمی بینم

بینم دو جهان یکموی از حلقه ی گیسویش

وز گیسوی او موئی در شانه نمی بینم

گنجیست که جز جانش ویرانه نمی یابم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

مدام آن نرگس سرمست را در خواب می بینم

عجب مستیست کش پیوسته در محراب می بینم

اگر خط سیه کارش غباری دارد از عنبر

چرا آن زلف عنبر بیز را در تاب می بینم

اگرچه واضع خطست ابن مقله ی چشمم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

گلی به رنگ تو در بوستان نمی‌بینم

به اعتدال تو سروی روان نمی‌بینم

ستاره‌ای که ز برج شرف شود طالع

چو مهر روی تو بر آسمان نمی‌بینم

ز چشم مست تو دل بر نمی‌توانم داشت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

نشان دل بی نشان از که جویم

حدیث تن ناتوان با که گویم

گر از کوی او روی رفتن ندارم

مگیرید عیبم که در بند اویم

برویم فرو می چکد اشک خونین

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم

از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم

چون بمهمانخانه ی قدسم سماع انس بود

آسمان را سبزه ئی بر گوشه ی خوان یافتم

باغ جنت را که طوبی زو گیاهی بیش نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

اشکست که می گردد در کوی تو همرازم

و آهست که می آید در عشق تو دمسازم

سر حلقه ی رندان کرد آن طره طرارم

دُرد یکش مستان کرد آن غمزه ی غمّازم

گر صبر کند باری مشکل نشود کارم

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲۲۸
۲۲۹
۲۳۰
۲۳۱
۲۳۲
۷۷۰