گلی به رنگ تو در بوستان نمیبینم
به اعتدال تو سروی روان نمیبینم
ستارهای که ز برج شرف شود طالع
چو مهر روی تو بر آسمان نمیبینم
ز چشم مست تو دل بر نمیتوانم داشت
که هیچ خسته چنان ناتوان نمیبینم
به راستان که غباری چو شخص خاکی خویش
ز رهگذار تو بر آستان نمیبینم
ز عشق روی تو سر در جهان نهم روزی
ولی ز عشق رخت در جهان نمیبینم
به قاصدی سوی جانان روان کنم جان را
که پیک حضرت او جز روان نمیبینم
شبم به طلعت او روز میشود ورنی
در آفتاب فروغی چنان نمیبینم
مگر میان ضعیفش تن نحیف من است
که هیچ هستی از او در میان نمیبینم
ز بحر عشق اگرت دست میدهد خواجو
کنار گیر که آن را کران نمیبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات عمیق خود درباره معشوق میپردازد. او با طعنهای به جستجوی زیبایی و کمال، میگوید که در باغ هیچ گل به رنگ معشوق نمیبیند و هیچ سرو و ستارهای را به بزرگی و زیبایی او نمیشناسد. شاعر میگوید که از عشق و زیبایی معشوق دلیاش را نمیتواند نگهدارد و همه چیز در برابر او بیمعنا به نظر میآید. او همچنین ابراز میکند که هرچه تلاش کند، نمیتواند به او نزدیک شود و عشقش را در زندگیاش احساس کند. در نهایت، او به حس تنهایی و ضعف خود اشاره میکند و میگوید که در دریای عشق، نمیتواند به ساحل برسد و احساس ناکامی میکند.
هوش مصنوعی: در باغ هیچ گلی به زیبایی تو نمیبینم و هیچ درخت سرسبزی با دلنوازی تو همخوانی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر ستارهای در جایگاه بالایی به اوج برسد، اما باز هم مانند چهرهی زیبای تو در آسمان نمیتوانم ببینم.
هوش مصنوعی: از نگاه جذاب تو نمیتوانم بیخبر بمانم، چون هیچکس را نمیبینم که اینقدر خستگی و ناتوانی داشته باشد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم غباری که مانند گرد و خاک خودم باشد را از مسیر تو به درگاه الهی ببینم.
هوش مصنوعی: روزگاری براثر عشق تو به دنیای جدیدی پا میگذارم، اما اکنون به خاطر عشق تو دیگر از زیباییهای دنیا خبری نیست.
هوش مصنوعی: من جانم را به سوی معشوق میفرستم، چرا که جز روح او هیچ پیامبری را نمیبینم.
هوش مصنوعی: شب من با زیبایی او روشن و پرنور میشود، اما در نور آفتاب، همچنان روشنیای مثل او نمیبینم.
هوش مصنوعی: آیا فقط به خاطر ناتوانیام است که وجود من در مقابل او هیچ ارزشی ندارد و من هیچ چیز از او نمیبینم؟
هوش مصنوعی: اگر در عشق به تو فرصتی فراهم شود، ای خواجو، در کنارم بمان، چون من نمیتوانم انتهای این مسیر را ببینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غمِ زمانه که هیچش کَران نمیبینم
دَواش جز مِیِ چون ارغوان نمیبینم
به تَرک خدمتِ پیرِ مُغان نخواهم گفت
چرا که مصلحتِ خود در آن نمیبینم
ز آفتابِ قَدَح ارتفاعِ عیش بگیر
[...]
اثر ز غنچه درین گلستان نمیبینم
فغان که اهل دلی در میان نمیبینم
چه زهر بود که چشم ستاره ریخت به خاک
که شیر را به شکر مهربان نمیبینم
چنان غبار کدورت دواند ریشه به خاک
[...]
غم زمانه که هیچش گران نمیبینم
دواش غیر امام زمان نمیبینم
عجب بود که در ایام ما ظهور کند
چرا که طالع خویش آن چنان نمیبینم
ز دامن غم او دست بر نمیدارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.