من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم
کارم از دست برون رفت که گیرد دستم
دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت
بیخود آوردم و در حلقه ی زلفت بستم
این خیالیست که درگرد سمند تورسم
زانک چون خاک بزیر سم اسبت پستم
هر که با زلف گرهگیر تو پیوندی ساخت
ببریدیم ز همه خلق و درو پیوستم
من نه امروز بدام تو در افتادم و بس
که گرفتار غم عشق توام تا هستم
تا برفتی نتوانم که شبی تا دم صبح
از دل و دیده درودت ز قفا نفرستم
پیش ازینم هدف تیر ملامت مکنید
که برون رفت عنان از کف و تیر از شستم
گر کنم جامه بخونابه نمازی چه عجب
که ز جان دست بخون دل ساغر شستم
باز خواجو که مرا کوفته خاطر می داشت
برگرفتم ز دل سوخته و وارستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و دلبستگی عاطفی است. شاعر از لحظهای میگوید که در نگاه محبوبش شیفته میشود و در ادامه احساس میکند که کنترل زندگیاش را از دست داده است. او از اینکه شب را به دلیل دوری محبوبش بیدار مانده، و از غم عشقش مینالد. شاعر میگوید که حتی پیش از این نیز ملامتها را تحمل کرده و در نهایت، خود را از درد و غم عشق رها کرده اما همچنان درگیر احساستش است. او با تصاویری شاعرانه به احساسات عمیق و پیچیدهاش میپردازد.
هوش مصنوعی: از زمانی که در چشمان تو خیره شدم و احساساتی عمیق را تجربه کردم، دیگر نتوانستم کنترل خودم را حفظ کنم و همه چیز از دستم خارج شد.
هوش مصنوعی: دیشب کسی را که نمیتوانستم کنترل کنم، به دلیل عشق و دیوانگی، به خودم نزدیک کردم و او را در گیسوانت گرفتار کردم.
هوش مصنوعی: این یک تصور است که در ذهن من شکل گرفته است؛ چون من در مقام مقایسه با خاکی هستم که زیر سم اسب تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با زلف گرهدار تو ارتباطی برقرار کرد، من از همه مردم جدا شدم و به او پیوستم.
هوش مصنوعی: من امروز به دام عشق تو گرفتار شدم و تا هستم، همچنان در غم تو به سر میبرم.
هوش مصنوعی: وقتی تو رفتی، نمیتوانم شبها تا صبح از دل و چشمانم برایت یاد و سلامی بفرستم.
هوش مصنوعی: قبل از این، هدف تهمت و سرزنش قرار ندهید، زیرا من دیگر کنترل خود را از دست دادهام و تیر نیز از دستم خارج شده است.
هوش مصنوعی: اگر لباس خود را با خون آغشته کنم تا نمازی به جا آورم، چه تعجبی دارد که من جان خود را با خون دل شستشو میدهم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به یاد کسانی میافتد که دلش را شکستهاند و به خاطر یاد آنها، دلی پر از درد و سوخته دارد. او تصمیم میگیرد که از آن احساسات منفی رها شود و به آرامش برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای پسر تا بمیان پای تو در نگریستم
جز بیک چشم گروگان بر تو نگریستم
زار بگریستنی بود مرا از ره . . . ر
زان گریستن بتو بر درد تو من بگریستم
ببست دانی تو بمعنی و بصورت یکروز
[...]
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم
هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم
به حق مهر و وفایی که میان من و توست
[...]
چو چشم مست تو می پرستم
چو دُرج لعل تو نیست هستم
بیار ساقی شراب باقی
که همچو چشم تو نیمه مستم
نه خرقه پوشم که باده نوشم
[...]
من اگر از سرِ مستی به جنون پیوستم
به سر دوست که دیوانه نیام، سرمستم
من ازین هستی بیخود به گمان میافتم
نیست معلوم که من نیست شدم یا هستم
من جدا مانده بُدم، قطره صفت، از دریا
[...]
دیده بگشادم و دل در سر زلفت بستم
در تو بستم دل و از هر که جهان وارستم
پای در سنگ فراقت زده ام مسکین من
آه اگر لطف تو ای دوست نگیرد دستم
چشم مست تو گهی مست و گهی مخمورست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.