گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۱ - در تسلیم و رضا درمصائب روزگار

 

چونیک وبد آید برت درجهان

نه زاین شو غمین ونه دلشاد از آن

که میباشد این حالت کودکان

پی مشتی از خارک وگردکان

به عالم چه شادی چه غم بگذرد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۲ - در صبر وصابری

 

به غم صبر کن بیقراری مکن

به رخ اشک از دیده جاری مکن

صبوری کن از درد دوری منال

به روزو شب وهفته وماه وسال

مگوصبر تلخ است گوشکر است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۳ - در پندو اندرز

 

ز سرتا به پا خویش را هوش کن

منت آنچه گویم چو در گوش کن

دهم چند پندت ز منگفتن است

ز من گفتن است از تو بشنفتن است

اگر بشنوی پندم از جان ودل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۴ - درنماز و روزه

 

به کار نماز آی و سستی مکن

به طاعات تندی وچستی مکن

به کار عبادت چوکاهل شوی

ز یادخدا زودغافل شوی

حذر کن ستهزا مکن بر نماز

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۵ - درگرامی داشتن میهمان

 

بود تحفه ای از خدا میهمان

چودر پیشت آید بشوشادمان

گرامیش دار ار چه کافر بود

که این گفته گفت پیمبر بود

تو را باشد از خرج مهمان چه بیم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۶ - در اطاعت از پدر ومادر

 

بشو با پدر مادرت آنچنان

که خواهی ز فرزند خود درجهان

شوددر جهان هر که عاق پدر

چوزهر آید اندرمذاقش شکر

تفو باد بر حال واقبال او

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۷ - درمذمت نسوان

 

وفا و صفائی مجو از زنان

که هستند رهزن تر از رهزنان

مکن باخبرشان زاسرار خود

مده آگهیشان ز کردار خود

زنان را مپندار یار تواند

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۸ - در ادای سخن گوید

 

نپرسند تا از تو چیزی مگو

که ماند برایت به جا آبرو

چو گوئی سخن کن تأمل در آن

که تا نکته ای کس نگیرد بر آن

مگو پر سخن خواهی ار آبرو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۹ - درپنهان داشتن راز

 

تو با دوست هم راز خود را مگو

که تا دشمن آگه نگردد از او

رسانی اگر راز دل را به لب

شود از عجم فاش تا درعرب

شنو تا که پندیت بدهم نکو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۴۰ - دراسرار

 

هر آنکس که دارای سیم آمده

دلش فارغ از رنج و بیم آمده

اگر سیم داری نداری غمی

عزیز جهان سرور عالمی

رواج همه کارها گشته سیم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۴۱ - درموافقت با هر گروه

 

موافق شو و یار با هر گروه

که گردد شکوه توبرتر ز کوه

چه عاقل چه دیوانه شوهمدمش

چه خویش وچه بیگانه شومحرمش

مصاحب به هر خوب وبد باش و یار

[...]

بلند اقبال
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مناجات

 

بگیر ای دوست ما را دست امّید

پس آنگه بندگی بین تا، به جاوید

رهایی ده مرا از قید هستی

از این مستیّ و از این بُت پرستی

دلم گردیده دیر بت پرستان

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - منظومهٔ حدیث شریف کساء

 

مرا، طبع اگر نارسا، یا رسا

نباشد گریز از حدیث کسا

گذشتن مرا از حدیثی چنین

بسی دور، باشد ز رأی رزین

ز روح القدس جویم اوّل مدد

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - بهاریه و مصیبت حضرت سیدالشهدا (ع)

 

غم امسالم افزونتر ز پار است

که در ماه محرّم نوبهار است

مصیبت بیشتر باشد جگر سوز

که افتد روز عاشورا، به نوروز

چو عاشورا و نوروزند، با هم

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - اتمام حجّت کردن حضرت سیدالشهدا (ع)

 

باز دیوانه شدم زنجیر کو

من حسین اللّهی ام تکفیر کو

کیست آن کو، می کند تکفیر من

گو بیا که پاره شد زنجیر من

شاه را، گر من نمی دانم خدا

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - حکایت

 

پریشان حال مردی از، زر و مال

دل او بود مالامالِ آمال

زبس می بود محتاج و پریشان

ز «کادالفقر» کفری داشت پنهان

چو حالش بود، دَرهم دِرهمی قلب

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » مرثیه

 

چرا فتاده ای، ای نخل نورسیده ی من

سرور سینه ی لیلا و نور دیده ی من

مگر چه شد که چنین اُفتاده ای خاموش

چه واقع است عزیزم که رفته ای از هوش

بپای خیز و بیارای قدّ دلجو را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » مرثیه

 

بدادم زر، گرفتم در عوض جان

چه جان جان جهان به به چه ارزان

اگر زر، دادم امّا سر گرفتم

به عالم زندگی از سر گرفتم

همین دولت بس اندر نشأتیم

[...]

وفایی شوشتری
 

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

آفرینش را چو فتح الباب شد

نور احمد مهر عالم تاب شد

رست از او نور امامان وفی

شد بروج سیر آن نور صفی

پس برآمد نور پاک فاطمه

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۲ - ورود حضرت ابی عبدالله علیه السلام به زمین کربلا و خطبهٔ آن حضرت در شب عاشورا و تفرّق لشگر

 

چون در آن دشتِ بلا افکند بار

کرد از بیگانگان خالی دیار

عاشرِ ماهِ مُحَرَّم، شامگاه

شد به منبر باز، شاهِ کم‌سپاه

یاورانش گردِ او گشتند جمع

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۵۴۱
۵۴۲
۵۴۳
۵۴۴
۵۴۵
۶۸۵