گنجور

 
وفایی شوشتری

بدادم زر، گرفتم در عوض جان

چه جان جان جهان به به چه ارزان

اگر زر، دادم امّا سر گرفتم

به عالم زندگی از سر گرفتم

همین دولت بس اندر نشأتیم

که من سوداگر رأس حسینم

سراسر کلبه ام گردیده پُر نور

فکنده در سر سودایی ام شور

مسیحا را نمودم شاد و خرّم

ز غم آزاد کردم جان مریم

عبادت های چندین ساله آخر

ثمر بخشید و شد امروز ظاهر