بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۳ - مناجات
الهی تو آگاهی از حال من
به باطل تلف شد مه وسال من
گر ازمن نیامد ثوابی به دهر
به دوزخ مسوزانم از روی قهر
غفوری وغفاری ای دادگر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۴ - در اشکال رمل
یکی فرد وسه زوج لحیان بخوان
چوشد عکس شد عتبه الداخل آن
ز یک زوج وفردودو زوج دگر
شود حمره عکسش نقی ای پسر
شودنصره خارج دو فرد و دوزوج
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۵ - نکته
یکی ریخت گندم به خاک زمین
بشدآبیارش به صبح و پسین
خویدی بشد سبز وپس خوشه کرد
خزان ناگهان آمد وگشت زرد
گرفتند داس از برای حصاد
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۶ - حکایت بر سبیل تمثیل
مرد دهقان ریخت تخمی بر زمین
آب رویش هشت در صبح و پسین
چند روزی چون چنینکرد وگذشت
کشت او روئید وناگه سبز گشت
سبز گشت و خوشه کرد ودانه کرد
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۷ - فی التنبیه
شبی یاددارم که شمع و لگن
بگفتندبا بی زبانی سخن
من افتاده در پیش ایشان خموش
بداده بگفتارشان گوش هوش
لکنگفت با شمع روشن ضمیر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۸ - باده عارفانه
ساقی از آن باده گلرنگ ده
بر سر من دانش و فرهنگ ده
در بر من از در یاری درا
مست کن از باده گلگون مرا
باده هی از ساغر خود ده به من
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۹ - مناجات
خدایا چو بر لب رسد جان من
شو آندم نگهدار ایمان من
مرا بر پرد چون ز تن مرغ روح
ز رحمت ده آندم به حالم فتوح
برندم ز تابوت چون درمزار
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۶۰ - حکایت
یکی را که گفتند دارد گناه
گرفتندناگه غلامان شاه
نهادند زنجیر بر گردنش
که شدخسته در زیر آهن تنش
ندیدم به رخسار اوگردغم
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۶۱ - حکایت
شبی رفت دزدی سوی خانه ای
که چون مرغ پیدا کند دانه ای
بسی جستجوکرد چیزی ندید
ز بدبختی خویش شد ناامید
ز گرما بر اوگشت غالب عطش
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۶۲ - تذکر
من از زهدان گشته ام گر بری
مبادا که ظن بد از من بری
به من زاهدی گشته بی التفات
مرا کرده چون شاه شطرنج مات
یکی روز از من طلب کرد پول
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱ - نصایح
حمد بی حد و ثنای بی عدد
هست شایان خداوند احد
آنکه از امر کن ازجود وکرم
عالمی را کردموجو از عدم
آنکه می باشد به هر شیئی قدیر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲ - نصایح
چونکه گفتی او خداوند است و بس
پیرو احکام او می باش وبس
چونکه گفتی بنده ام کن بندگی
تا نبینی خجلت و شرمندگی
در نماز و روزه کوتاهی مکن
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳ - در مقاومت با امیران ومصاحبت با فقیران
اگر پهلوانی ومرددغا
به کشتی بر پهلوانان درآ
به فولاد باز برو پنجه کن
قوی پنجه گان را برورنجه کن
وگرنه به هر ناتوانی توان
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۴ - در شفقت با همسایگان
به همسایگان بذل وا حسان نما
کز احسان بر آنها شوی کدخدا
بده گاه گاهی بر ایشان طعام
که تا خواجه گردی توایشان غلام
کسی گر به ایشان کند داوری
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۵ - ضبط کن سه عضوخود را در سه جا
ضبط کن سه عضوخود را در سه جا
تا به رنج وغم نگردی مبتلا
ضبط کن دل را چو هستی در نماز
تا نیفتد درخیالات دراز
در بر مردم به هنگام سخن
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۶ - در نهی از غیبت
مگرنه حدیث از رسول خداست
که غیبت گناهش بتر از زناست
کس ار بد و یا خوب خودداند او
چه حاجت که از اوشود گفتگو
به سیم ار بگوید کس این است مس
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۷ - در شفقت با همسایه
اگر خانه می خواهی از بهر زیست
در اول نگه کن که همسایه کیست
بخر خانه ای که ز همسایگان
غنی تر توباشی فزونتر ز شان
ویا آنکه ز آنها کنی کمتری
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۸ - در نصیحت اهل غرور و عاقبت امور
ای که مغروری به جاه ومال خود
دل نسوزانی چرا بر حال خود
هست جاه ومال همچون چاه ومار
گفتمت از این الحذر ز آن الفرار
بر سرت این حد غرور از بهر چیست
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۹ - در قناعت
کسانی که قانع به نان جو اند
به تخت قناعت چوکیخسرواند
چو قیداست گندم مده دل به قید
بخورجو مکش منت از عمر وزید
نداری اگر قید گندم به دل
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۰ - دراحسان به خلق
کن احسان که انسان عبیدت شود
اگر روز قتل است عیدت شود
به احسان توان خلق رابنده کرد
به احسان توان مرده را زنده کرد
که بی جان بود آنکه را نیست نان
[...]