گنجور

 
بلند اقبال

خدایا چو بر لب رسد جان من

شو آندم نگهدار ایمان من

مرا بر پرد چون ز تن مرغ روح

ز رحمت ده آندم به حالم فتوح

برندم ز تابوت چون درمزار

نظرکن به حال منخوار زار

ترحم به حال من خسته کن

ز قیددوعالم مرا رسته کن

در آندم که منزل دهندم به گور

به من رحم کن ای رحیم غفور

چو بر من گذارند سنگ لحد

بشو مونسم ای خدای احد

نکیرینت آیند چون بر سرم

خدایا در آن لحظه شویاورم

چو از من نمایند ایشان سؤال

مددکن که تا گویم ای ذوالجلال

مرا پاک یزدان یکتا خداست

رسولش محمد(ص) مرا پیشواست

ولیش علی هست مولای من

بودخواجه دین ودنیای من

نگویم چنین کن به من یا چنان

بکن آنچه شأن خدائی است آن