یکی را که گفتند دارد گناه
گرفتندناگه غلامان شاه
نهادند زنجیر بر گردنش
که شدخسته در زیر آهن تنش
ندیدم به رخسار اوگردغم
نه بشنیدم او نالد از درد وغم
به خوشروئی وخرمی هر زمان
همی گفتگو داشت با این وآن
من اورا بگفتم چه سان است حال
که هیچت به دل نیست بیم وملال
بگفتا ندارم غم گیر و دار
که دانم نجاتم دهدکردگار
به طفلی به بازی بدم صبح و شام
یکی صعوه روزی گرفتم بدام
دل اندر بر او ز بس میطپید
منش کردم آزاد واز کف پرید
نکشتم من او را رها کردمش
رها از باری خدا کردمش
به قدری که کردم به منکرده اند
فزونتر مکافات ناورده اند
شه اورا ببخشید وانعام داد
به رویش در عفو و رحمت گشاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.