گنجور

 
بلند اقبال

مرد دهقان ریخت تخمی بر زمین

آب رویش هشت در صبح و پسین

چند روزی چون چنینکرد وگذشت

کشت او روئید وناگه سبز گشت

سبز گشت و خوشه کرد ودانه کرد

شد زیاد وخرمن از هر سو فتاد

خرمنش کوبیده گشت و پاک شد

دانه ها چون دور از خاشاک شد

کرد دهقان پر از او انبارها

اینکه گفتم دیده هر کس بارها

بی سبب نبودکه می گردد چنین

اندر این سری بود پنهان ببین

بر زمینی آب اگر افضل بود

مشکل صاحب زمین پس حل بود

بر زمینی آب اگر باشد سوار

هرچه خواهی زوبروید دربهار

قیمت وقدر زمین از آب شد

مر زمین را آب فتح باب شد

هر زمین را که نبودهیچ آب

نیستش قدر وبها باشدخراب

آمده در هر سری سری قرین

برزگر هم آب جوید با زمین