گنجور

 
بلند اقبال

الهی تو آگاهی از حال من

به باطل تلف شد مه وسال من

گر ازمن نیامد ثوابی به دهر

به دوزخ مسوزانم از روی قهر

غفوری وغفاری ای دادگر

ز رحم ازگناهان من درگذر

الهی مکن آنچه ما را سزاست

بکن آنچه شایسته کبریاست

توئی معنی هست وغیر از تونیست

اگرهست اندرکجا هست وکیست

توئی بی مثال و توئی بی زوا ل

توئی آفریننده ماه وسال

مکن ناامیدم ز درگاه خود

که آتش به عالم زنم ز آه خود

مپرس از من وشیوه وکیش من

بنه مرحم ازعفو بر ریش من

توئی خالق خلق ورزاق خلق

تو بیرون کشی خلق را جان ز حلق

طبیب دل دردمندان توئی

خلاصی ده از بندوزندان توئی

بفرما بدل ظلمتم را به نور

غفوری غفوری غفور ای غفور