انگبینی از دهانشان ریخته

انگبین با خاک و زهر آمیخته

انگبینی همچو سود این جهان

اندر او صد سوگ و صد ماتم نهان

شهد دنیا را سراسر زهر بین

[...]

آن شنیدستی پلنگی شیرگیر

آمد از کهسار سیل آسا به زیر

ناگهانش گربه ای آمد به پیش

گربه ای زار و نحیف و سینه ریش

گربه ای بس لاغر و بیتاب و توش

[...]

ای خدا ای چاره ی بیچارگان

رهنمای گمرهان آوارگان

ای ز پا افتادگان را دست گیر

ای خلاصی بخش در زندان اسیر

ای گدایت شاه و شاهانت گدا

[...]

آشنایی بود ما را در جهان

آشنا در آشکارا و نهان

روزگاران آشنایی داشتیم

تخمها از آشنایی کاشتیم

ای بسی غمها که شبها خوردمش

[...]

روزگاری از سخن لب دوختم

تا سخن از شاه خود آموختم

مدتی بودم چو طفل شیرنوش

گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش

تا زبانم لطف آن شه باز کرد

[...]

عشق نارالله باشد موصده

مطّلع بر جانها وافئده

آب خضر و آتش موسی است عشق

لحن داود و دم عیسی است عشق

شکر خاک از مستی مینای عشق

[...]

چون زلیخا شد اسیر بند عشق

گردنش افتاد در راوند عشق

عشق لشکر تاخت بر ملک دلش

کرد یغما حاصل آب و گلش

ابر غم افشاند بر برگ گلش

[...]

از قضا مجنون ز تب شد ناتوان

فصد فرمودی طبیب مهربان

آمد آن فصاد و پهلویش نشست

نشتری بگرفت و بازویش ببست

گفت مجنون با دو چشم خون چکان

[...]

هر سگی در کوی او دارد گذار

درد او یارب به جان من گذار

دید مجنون را یکی روزی که گشت

او همی گرد سگی در طرف دشت

خاک پای او همی برداشتی

[...]

بود یک شوریده در شهر هری

از بد و از نیک این عالم بری

رسته ای از دام ننگ و قید و نام

خودپرستی را بخود کرده حرام

گه گاهی در خراباتش گذر

[...]

آنکه او باشد نشان خویشتن

بی نشان کی باشد او ای مؤتمن

اولم یکف بربک، ای سعید

انه کان علی الکل شهید

آنکه باشد گر نشانی ذو خبر

[...]

چون به آنجا آمد آن بی نام و ننگ

در کلیسا اندر آمد بیدرنگ

دور او جمع از یمین و از یسار

از مسلمان و نصاری صد هزار

این کلیسا گشت ایمان را مقر

[...]

آن شنیدستی که میرفندرسک

کش بود یا رب ختام روح و مسک

در سیاحت بود در پهنای هند

تا به شهری آمد از اقصای هند

شهر آبادان چه فردوس نعیم

[...]

آمد از بام و به گنبد پا نهاد

اندر آنجا رو به کعبه ایستاد

پشت بر بت روی بر بت آفرین

کرد و دست انداخت بر حبل المتین

چشمش اندر بتکده دل در حرم

[...]

پیش آن شوریده افتادند خاک

کی نجات ما ز هر عطب و هلاک

عرضه کن اسلام بر ما زودتر

دینمان از دست شیطان باز خر

پس ز ترسایان فزون از صدهزار

[...]

گفت با وی از پس صد اعتذار

کی وجودت گلشن دین را بهار

گر کژی گفتم تورا نشناختم

باز بر دستی قماری باختم

گفت ای شیخ این کژیها راست باد

[...]

هر رهی رفتن ندارد پای مزد

ای بسی ره کاندران غول است و دزد

رهبری باید طلب کردن نخست

رهنمایی چابک و چالاک و چست

کاروانی خواستن دور از نفاق

[...]

چشم جمله بر یکی از هر طرف

تیر باشد واحد و بی حد هدف

اینچنین فرمود آن آگاه حق

شد برابر با نفسها راه حق

راه حق باشد مقابل آشکار

[...]

ای خدا ای رهنمای گمرهان

ای تو دانا هم به پیدا و نهان

ای تو پیدا جز تو ناپیدا همه

وی تو بینا جز تو نابینا همه

ای منزه از چه و از چند و چون

[...]

آن زلیخا بود در این گفتگو

کامد از دروازه بانگ طرقوا

ره دهید ای قوم تا جان بگذرد

شاه مصر و ماه کنعان بگذرد

ره دهید ای خارها گل زارها

[...]