روزگاری از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم
مدتی بودم چو طفل شیرنوش
گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش
تا زبانم لطف آن شه باز کرد
پس سخن در مدح شه آغاز کرد
گر نبودی خلق عالم در حجاب
همچو آن خفاش پیش آفتاب
در مدیح او سخن سرکردمی
عالمی پر در و گوهر کردمی
گر نه چشم اهل دوران کور بود
روی شه از چشمشان مستور بود
می فکندم پرده از رخسار او
کردمی آیینه با او روبرو
آینه لیکن چه آرم بهر کور
نزد خفاشان چه گویم من ز هور
گر بگویم آنچه آن شد را سزاست
خلق را یارای فهمیدن کجاست
ور بگویم آنچه می فهمند خلق
یوسفی را زیور آرم کهنه دلق
آنکه عین الله و وجه الله بود
کی بوصف او کسی را ره بود
چه تواند بود بینا نزد کور
شرح نور پرتو تابنده هور
مدح او گویم ولی با خاصگان
از زبان جان ولی نه زین زبان
صفه ی دیگر بیارایم کنون
اهل جان را گردم آنجا رهنمون
صفه ای سازم ولی نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتی با اهل دل
رازها آریم با هم در میان
رازها در پرده نی فاش و عیان
سرّ یاران کی توان بی پرده گفت
سرّشان را باید اندر دل نهفت
از نهفتن گرچه دل در آتش است
باش گو کاین آتش اندر دل خوش است
تن در آتش دود خاکستر شود
دل ولیکن اندر آذر زر شود
تن در آتش گر فتد گردد هلاک
دل اگر افتاده گردد صاف و پاک
تن سیه انگشت ز اخگر می شود
دل ولی گو گرد احمر می شود
آتش تن لیک جانان را سزد
آتش دل پختگان را می سزد
پخته ای باید چه پخته سوخته
شعله سان سر تا قدم افروخته
تا در این افتد از این آتش شرر
تا ز سوز این شرر یابد خبر
خلوتی خواهم کنون آراستن
هم ز جانان ساحتش پیراستن
اندر آنجا آتشی افروختن
خویش را و همگنان را سوختن
خلوتی سازم سپهرش آستان
صف نشینانش سراسر راستان
خلوتی روح الامینش پیشکار
عشق بالادست آنجا دندسار
صفه دویم شه ما خواسته
صفه ای از نور عشق آراسته
صفه ای چون جان عاشق سوزناک
صفه ای شمعش ز نور عشق پاک
من همی گویم که ای سلطان جان
ای نثار مقدمت جان جهان
صفه ی دل بهر تو آراسته
جان پی خدمت بپا برخاسته
منظر چشمم قدمگاه شماست
سینه و سر وقف در راه شماست
پای تو حیف است بر چشمان من
پا بنه ای شاه من بر جان من
خاک راهت توتیای دیده ام
درد تو بر جان هجران دیده ام
رخصتی فرما که بگشایم زبان
داستان عشق آرم در میان
سر کنم از عشق جان بخشان سخن
لاله رویانم به صحن انجمن
آتش دیرینه را دامن زنم
آتش اندر مرد و اندر زن زنم
راستی عشق آتش سرکش بود
هر دو عالم گرم از این آتش بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تجربه خود در یادگیری و فهم عشق و محبت به شاه (یا معشوق) سخن میگوید. او در ابتدا مانند یک کودک بیزبان و خاموش بوده، اما بعداً با لطف و رحمت شاه زبانش باز شده و در مدح او سخن میگوید. شاعر اشاره میکند که اگر مردم عالم از حجابها و جهل خود رها بودند، میتوانستند زیبایی و نور حقیقی شاه را مشاهده کنند.
او همچنین به خلوتی اشاره میکند که در آن رازها به بیرون نمیآیند و بر این نکته تأکید میکند که دلهای پخته و نیکو از آتش عشق آسیب میبینند، اما این آتش برای جانان و عاشقان مطلوب است.
شاعر در پایان از عشق و زیبایی آن سخن میگوید و ابراز عشق و ارادتش به شاه را بیان میکند و خواستار این است که فرصتی برای بیان داستان عشق خود بیابد.
هوش مصنوعی: مدتی زبان به سخن نمیگشودم و سکوت کرده بودم تا اینکه برای آموختن از شاه خود به گفتگو پرداختم.
هوش مصنوعی: مدتی در شرایطی بودم مانند یک کودک که هنوز شیر مینوشد، بیصدا و خاموش، فقط با گوشهایی شنوا.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن پادشاه زبانم را به لطف و محبت خود باز کرد، من نیز شروع به صحبت در ستایش او کردم.
هوش مصنوعی: اگر انسانها همچون خفاشها در برابر آفتاب پوشیده و در حجاب میبودند، جهان به این وضعیت نمیرسید.
هوش مصنوعی: من در تعریف و ستایش او سخن گفتم و جهانی پر از زیبایی و ارزش آفریدن.
هوش مصنوعی: اگر چشم مردم این زمان نابینا بود، چهرهٔ پادشاه از دید آنها پنهان میماند.
هوش مصنوعی: من پرده را از چهرهاش کنار میزدم و با او روبرو میشدم، مانند اینکه آینهای پیش روی او قرار دادهام.
هوش مصنوعی: آینه، چه میتوانم بگویم برای کسی که در تاریکی است و به نور نمیرسد؟ چه سخنی میتوانم درباره خورشید بگویم برای کسانی که نمیتوانند آن را ببینند؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم آنچه که اتفاق افتاده، مناسب است، مردم نمیتوانند آن را درک کنند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم آنچه را مردم میفهمند بگویم، باید جواهرات زیبا را به پیراهن کهنه بیاویزم.
هوش مصنوعی: کسی که خود تجلی واقعی خداوند است و وجههی اوست، آیا کسی میتواند او را وصف کند یا به درک او برسد؟
هوش مصنوعی: کسی که بیناست و نور را میشناسد، نمیتواند به شخص نابینا که از نور بیخبر است، توضیح دهد که نور چیست و چگونه است.
هوش مصنوعی: من در ستایش او سخن میگویم، اما تنها با عدهای خاص و با زبان دل، نه با زبان معمولی.
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم جایی دیگر را زینت دهم و اهل دل و جان را به آنجا هدایت کنم.
هوش مصنوعی: محلی برپا میکنم ولی نه از مصالح معمولی، بلکه فضایی را فراهم میکنم برای آرامش و انس با کسانی که دلهای پاک و عاشق دارند.
هوش مصنوعی: ما با هم رازهایی داریم که باید در خفا نگهداریم و آنها را علنی نکنیم.
هوش مصنوعی: سخن و رازهای دوستان را نمیتوان به راحتی بیان کرد، بلکه باید این اسرار را در دل نگه داشت.
هوش مصنوعی: اگرچه دل در آتش پنهان است، اما بگو که این آتش در دل خوشایند است.
هوش مصنوعی: بدن در آتش دچار سوختگی و خاکستر میشود، اما دل میتواند در دل آتش به طلا تبدیل شود.
هوش مصنوعی: اگر بدن در آتش بسوزد، نابود میشود؛ اما اگر دل شکسته و آلوده شود، میتواند پاک و صاف گردد.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که هرچند دل انسان از حرارت شعلهها و آتش زبانه میکشد و سیاه میشود، اما همچنان قلب شخص میتواند به رنگ سرخ عاشقانه درآید و احساساتی را تجربه کند. در واقع، این شعر به تضاد بین درد و عشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: گرمای بدن برای مجنون قابل تحمل است، اما آتش دل عاشقان چیزی است که سزاوار آنهاست.
هوش مصنوعی: انسانی باید باشد که فراتر از تجربههای معمولی و سختیها رفته باشد و همچون شعلهای در آتش، تمام وجودش پر از شعف و انرژی باشد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که شعلهای از این آتش برآید، دیگران از داغی و سوزندگی آن آتش مطلع خواهند شد.
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم به تنهایی و آرامش بپردازم و این آرامش را با زیباییهای جانانم تزئین کنم.
هوش مصنوعی: در آن مکان، انسان فرزانهای آتش عشق و شور در دل خود و همراهانش بر میافروزد و آنها را میسوزاند.
هوش مصنوعی: برای خودم فضایی آرام و خلوت ایجاد میکنم تا در آن راز و نیاز کنم و به درگاه اشراف و شخصیتهای بزرگ روی آورم.
هوش مصنوعی: در اینجا به دور از هیاهو، فرشته وحی (روح الامین) به عنوان خدمتکار عشق در مکانی با شکوه و سرسبز و دلپذیر حضور دارد.
هوش مصنوعی: دومین صف از ما خواسته است که با نور عشق تزئین شود.
هوش مصنوعی: صفهای وجود دارد که جان عاشق را میسوزاند و شمع آن با نور عشق خالص روشن است.
هوش مصنوعی: ای سلطان جان، من همواره میگویم که وجود تو روح دنیا را فدای خود کرده است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو آذین بسته و جانم برای خدمت به تو آماده است و ایستاده است.
هوش مصنوعی: چشم من به شما دوخته شده و قلب و جانم فدای راه شماست.
هوش مصنوعی: عزیزم، قدمهای مبارک تو ارزش بیشتری از چشمهای من دارند، پس لطفاً بر جان من گام بگذار.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به طور عاطفی از عشق و دوری صحبت میکند. او این گونه بیان میکند که گرد و غبار مسیر تو همچون مرواریدی در چشمانش نشسته است و به خاطر درد جدایی تو، رنج زیادی را تحمل کرده است.
هوش مصنوعی: اجازه بدهید تا با زبانم داستان عشق را بیان کنم و آن را در جمع شما بگویم.
هوش مصنوعی: من از عشق کسانی که جان میافزایند سخن میگویم و با شجاعت درباره زیباییهای محبوبانم در جمع صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: من شعلههای عشق و احساس را شعلهور میکنم و این آتش را در دل مردان و زنان زنده نگه میدارم.
هوش مصنوعی: واقعاً عشق مانند آتش سرکش و طغیانی است که هر دو عالم را تحت تأثیر خود قرار میدهد و از این آتش، همه چیز گرم و زنده میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.