چون به آنجا آمد آن بی نام و ننگ
در کلیسا اندر آمد بیدرنگ
دور او جمع از یمین و از یسار
از مسلمان و نصاری صد هزار
این کلیسا گشت ایمان را مقر
کفر را بگسیخت زنار از کمر
چون به دیر آمد درون آن مرد راد
دید تمثال مسیح پاکزاد
آمد و در نزد آن صورت ستاد
رو سوی او کرد آن فرزانه راد
گفت با او هزاران احتشام
انت قلت یا بن مریم للانام
اتخذنی و اتخذ امی الاه
من الاه لم یجز یعبد سواه
هین شما گفتید آیا این کلام
ما خدایا نیم معبود انام
این سخن چون گفت آن مرد اوفتاد
بر در و دیوار آن دیر ارتعاد
لرزه آمد بر کلیسا وز نهیب
ارتعاش افتاد بر خاج و صلیب
لال شد ناقوسشان و زنگ کر
پاره شد زنار و افتاد از کمر
صورت عیسی بن مریم بر زمین
سرنگون افتاد زین طاق زرین
شد بلند از جزو جزو اعضای او
صد خروش لاالاه غیر هو
ناله ها از وی برآمد زارزار
کی تو دانای نهان و آشکار
من که باشم تا بگویم این سخن
من کجا گفتم که خاکم بر دهن
این کرامت چون بدیدند آن گروه
نور حق افکند بر دلشان شکوه
پرتو اسلام بر جانشان نشست
ظلمت کفر از درونشان بار بست
هم فکندند از درون زنار را
هم ز گردن خاج نقش دار را
روی آوردند سوی آن عزیز
بوسه بر دستش زدند و پای نیز
کای چراغ محفل اهل یقین
وی ز تو خرم دل ارباب دین
ای درونت گنج اسرار خدا
وی برونت گمرهان را رهنما
ای زبانت دین نواز و کفر سوز
وی بیانت روح بخش و جانفروز
ای ز تو بنیاد اسلام استوار
وی به تو اسلامیان را افتخار
حق بود دینی که دین دارش تویی
راست آن راهی که سکارش تویی
ای خوش آن ملت که از تو زیب دید
مغز اهلش تا به محشر طیب دید
چون تو در اسلام اگر می یافتم
رو ز هر دینی دگر می تافتم
خوی پیغمبر در امت ساری است
در جداول آب چشمه جاری است
چون ز پیغمبر نداری تو نشان
خویش را از امت آن شه مخوان
چون نپذرفتی تو از او یک پیام
چون تورا پیغمبر آمد آن همام
چون نیفتادی تو او را در قفا
پس چرا خوانی تو او را پیشوا
چون خراج و باج نگذاری کجا
تو رعیت باشی و او پادشا
یک الف از علم او بگرفته یاد
چون تو شاگردی و او استاد راد
این سخنها چون شنید آن نیک رای
ناله اش از دل برآمد وای وای
گریه سر کرد آنگه از سوز جگر
گفتشان پس راستین با چشم تر
کی دریغا من مسلمان بودمی
کاش خاری در گلستان بودمی
مسلمین زارند از اسلام من
ننگ دارند از من و از نام من
می نخوانند از مسلمانان مرا
دور می دارند از عنوان مرا
نی به مسجد ره دهندم نی حرم
نی به دیناری خرندم نی درم
رانده اند از نزد خود ایشان مرا
ورنه ایشان از کجا و من کجا
چون شما ز اسلام دین آگه نه اید
مسلم و کامل مرا دانسته اید
نور آن گر بر کلیسا تافتی
کی نشان کس از کلیسا یافتی
گر به اینجا آمدی اسلام نام
نی نشان ماند از کلیسا و نه نام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، راوی به توصیف یک فرد بینام و نشان میپردازد که وارد کلیسا میشود. در آنجا جمعیتی از مسلمانان و مسیحیان گرد او جمع میشوند و کلیسا به مرکزی برای ایمان تبدیل میشود. این فرد به تمثال عیسی بن مریم مینگرد و از او میپرسد که چرا گفته است او و مادرش را خدا بدانید. با این سخن، کلیسا به لرزه درمیآید و نشانههای کفر دور میشود. سمبلهای دینی کلیسا دچار تغییر میشوند و جمعیت به سمت این فرد روی میآورند و او را بزرگ میدارند. در نهایت، این فرد از ننگ مسلمان بودن خود مینالد و از مسلمانان بابت دوریاش از اسلام عذرخواهی میکند. او احساس میکند که مسلمانان او را نمیپذیرند و از او دوری میجویند و آرزو میکند که ای کاش در گلستانی خاری بیش نبود.
هوش مصنوعی: او به محض رسیدن به آن مکان، بدون هیچگونه واهمهای وارد کلیسا شد.
هوش مصنوعی: در اطراف او افرادی از سمت راست و چپ جمع شدهاند، از مسلمانان و مسیحیان، به تعداد بسیار زیاد.
هوش مصنوعی: این کلیسا محل تجمع ایمان گردید و پایههای کفر را شکست و زنجیر گناه را از کمر برید.
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد نیکوکار به دیر (صومعه) وارد شد، تصویر مسیح مقدس را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: او آمد و در مقابل آن چهره ایستاد و به سوی او نگاه کرد، آن فرد حکیم و دانا.
هوش مصنوعی: او با احترام و شکوهمند به من گفت: ای پسر مریم، رنج و مشکلات مردم را در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: من را در کنار خود بگیر و مادرم را نیز به عنوان معبودی بپرست که هیچ معبودی جز او شایسته عبادت نیست.
هوش مصنوعی: آیا شما واقعاً فکر میکنید که این سخنان ما، خدایا، همان معبودی است که پرستش میشود؟
هوش مصنوعی: پس از آن که آن مرد این سخن را بیان کرد، به حالت بیهوشی به زمین افتاد و دیوارهای آن معبد به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: لرزهای بر کلیسا افتاد و صدای ارتعاش، بر سنتهای مذهبی و نمادهای دینی تأثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: زنگ ها خاموش شدند و صدای آن ها قطع شد. زناری که به دور کمر بسته شده بود پاره شد و از کمر افتاد.
هوش مصنوعی: چهره عیسی، پسر مریم، به خاطر این طاق طلایی بر روی زمین افتاد.
هوش مصنوعی: از وجود او، صداهایی به بلندای آسمان برمیخیزد که هیچ موجودی جز او حقیقت ندارد.
هوش مصنوعی: از دل کسی که به شدت دلتنگ و اندوهگین است نالههایی بلند میآید. آیا تو به رازها و حقیقتهای نهانی و آشکار آگاهی داری؟
هوش مصنوعی: من کی هستم که بخواهم در مورد این حرف صحبت کنم، من کجا با این الفاظ سخن گفتم؟ بهتر است که سکوت کنم.
هوش مصنوعی: وقتی آن گروه این توانایی را مشاهده کردند، نور حقیقت را بر دلهایشان منتشر کرد که در آن شکوه و عظمت نهفته بود.
هوش مصنوعی: نور اسلام بر وجود آنها تابید و تاریکی کفر از درونشان را شکست.
هوش مصنوعی: آنها زنار را از درون (از جایی که بسته شده) برداشته و به گردن خاج (نقشدار) آویزان کردند.
هوش مصنوعی: به آن شخص عزیز رو کردند و بوسهای به دستانش زدند و همچنین به پای او نیز احترام گذاشتند.
هوش مصنوعی: ای نورانیکننده محفل اهل ایمان، شادی و خوشحالی دل رهبران دین از توست.
هوش مصنوعی: ای تو که در دل خود اسرار الهی را داری، و بیرون از خود برای گمراهان راهنما هستی.
هوش مصنوعی: زبان تو به دین شادابی و کفر را خشمگین میکند. بیان تو نیز زندگیبخش و روحافزا است.
هوش مصنوعی: ای که اسلام به وسیله تو پایهگذاری شده و تو مایه افتخار مسلمانان هستی.
هوش مصنوعی: حق این است که دینی که دارندهاش تو هستی، واقعی و درست است. همچنین، آن راهی که در زندگی میپیمایی، به درستی از تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن ملتی که از زیبایی تو بهرهمند است و عقل و خرد افراد آن تا روز قیامت پاک و خوشبوست.
هوش مصنوعی: اگر تو را در دین اسلام پیدا میکردم، از هر دین دیگری فاصله میگرفتم و به تو میچسبیدم.
هوش مصنوعی: خوی و ویژگیهای پیامبر در جامعه مؤمنان جاری و ساری است، مانند آبی که در جویها و چشمهها به حرکت درمیآید.
هوش مصنوعی: اگر نشان و نشانهای از پیغمبر نداری، خود را جزو پیروان او حساب نکن.
هوش مصنوعی: زمانی که تو پیام خداوند را نپذیرفتی، پیامبری به سراغت آمد که شأن والایی داشت.
هوش مصنوعی: اگر تو او را پشت سر نینداختهای، پس چرا او را راهنما و پیشوا میخوانی؟
هوش مصنوعی: اگر مالیات و عوارض نپردازی، هرگز نمیتوانی خود را زیر نظر پادشاه تصور کنی.
هوش مصنوعی: یک حرف از علم او را یاد گرفتهای، چون تو شاگرد او هستی و او استاد بزرگ است.
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص خردمند این حرفها را شنید، از دلش نالهای بلند شد و به شدت احساس درد و ناراحتی کرد.
هوش مصنوعی: او از درد دلش به گریه افتاد و با چشمی پر از اشک، حقیقت را به آنها گفت.
هوش مصنوعی: ای کاش من هم مسلمان بودم، مانند یک خار در میان گلها، که در این حالت، شاید دردها و رنجهایم کمتر میشد.
هوش مصنوعی: مسلمانان از وضعیت اسلام ناراحت و غمگین هستند و از من و اسم من حس ننگ و شرمساری دارند.
هوش مصنوعی: من را از میان مسلمانان دور میکنند و به من اجازه نمیدهند که خود را معرفی کنم.
هوش مصنوعی: من نه اجازه ورود به مسجد را دارم، نه به حرم، و نه حتی یک دینار میدهم یا از کسی چیزی میخواهم.
هوش مصنوعی: مرا از نزد خود دور کردهاند، در حالی که من و آنها چه فاصلهای داریم.
هوش مصنوعی: زیرا شما از دین اسلام آگاهی کافی ندارید، بنابراین مرا به عنوان یک مسلمان کامل نشناختهاید.
هوش مصنوعی: اگر نور تو بر کلیسا بتابد، هیچ کس نشانهای از وجود کلیسا نخواهد دید.
هوش مصنوعی: اگر به اینجا رسیدی، دیگر نام اسلام باقی نمانده و نشانی از کلیسا و نام آن هم نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.