گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - وله

 

بتی که رشک لب لعل او برد عیسی

ز خط دمیدنش افتاده کار با موسی

ز جور خط شده تاری‌تر از دل فرعون

رخی که بود درخشان‌تر از کف موسی

رخش به زیر خط اندر چنانکه پنداری

[...]

جیحون یزدی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

دلا دیدی که در درماندگی ها

نبودت ملجائی جز آل طاها

ز پا صد بار افتادی و دستت

علی بگرفت و اولادش بهرجا

یکی بر بند بار از ملک هستی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

بر باد داد زلف مجعد را

در بند کرد عقل مجرد را

گر پی بری بلعل روان بخشش

باور کنی حیات موبد را

دارد دهان و لیک نشان از وی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

ما را نبود جز بتو امید مراعات

در یاب فقیران خود ای پیر خرابات

هرگز نشد ابروی تو بر حاجت ماخم

تا چشم توان داشتن از غیر بحاجات

هر وعده که دادند بما صومعه داران

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

غرقیم در محیط غم ای کشتی نجات

ما را بکش ز ورطه حیرت بساحلات

از جرم اوفتاده نپرسد که مدد

آنکس که قادر است بتبدیل سیئآت

افعال بد زماست تو دانی و ما و لیک

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

دمی به عمر نبودم از این خیال آزاد

که شد چگونه ستم بر حسین ز ابن زیاد

مخدرات پیمبر شکسته حال و اسیر

بنی‌امیه بعنف غلط امیر عباد

عجب نباشد از اینم که جای پیغمبر

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

به ما عید مولود شاهی مبارک

که بر ممکنات است مولا و مالک

علی ولی پیشوای خلایق

دلیل رسل رهنمای ملایک

رساننده عارفان بر مقاصد

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

چون موج زن شد در ازل دریای ذات‌ذوالکرم

شد چارده گوهر عیان زان بحر هر یک عین یم

می‌خواست شاه ذو صفت ظاهر کمال سلطنت

آن بحر ژرف از مکرمت در جنبش آمد لاجرم

آن در بحر اصطفی یعنی نبی مصطفی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

نفس گردیده جری جرم فزون طاعت کم

بسته راه از همه سو جز بخداوند کرم

آنکه با فضل وی آثام نماند به جهان

آنکه با عفو وی اجرام نیابد بقلم

آنکه مهرش شده بر زهر حوادث تریاق

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

به سیزده از رجب آن بی‌قرین

عیان شد از غیب خفا بر زمین

ظهور حق شد به چنین ماه و روز

منت خدا را به ظهوری چنین

نَصر مِن الله وَ فَتحٌ قَریب

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

مطلق الذاتی که او دارنده اشیاستی

هشتی اشیاء از آن یکتای بی‌همتاستی

لا بشرط اندر وجود و مطلق از اشیاء بذات

در مراتب گرچه عین جمله اشیاستی

مطلق از اطلاق و تقیید است و پاک از چند و چون

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

جهل بر هم کتاب عقل و دفترای طولانی

که نفزایند از آنها جز که برخامی و نادانی

دلیل فلسفی نامد بکار اثبات واجب را

که ذاتش برتر است از وهم و تخییلات امکانی

نداند عقل کنه آنچه مشهود است اندر حس

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

گل چرا ماند به گلشن بعد فوت گلعذاری

مه چرا تابد به گردون بی مه روی نگاری

سرو بالائی برفت از پیش چشم رود بارم

سرو گو بالا نگیرد دیگر اندر جویباری

ملک زیبایی و خوبی شد ز عالم تاج خالی

[...]

صفی علیشاه
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده انجمنیه عمان سامانی شعرای اصفهان در نیمه دوم سده ۱۳ هجری

 

دیگران را شور بستان بر سر و شوق چمن

ما و رندان غزلخوان و فضای انجمن

ما هنر را اخترانیم انجمن ما را سپهر

ما سخن را بلبلانیم انجمن ما را چمن

اندرآ، تا حوزه یی بینی پر از عقل و روان

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح زبده اوصیا و سرور اولیا و نخبه اتقیا حضرت علی(ع)

 

می دهی ساغر به یاد آن لب میگون مرا

ساقی امشب می کنی تا کی به ساغر خون مرا

مدعی پیوسته گوید عیب او غافل که عشق

چهره لیلی نمود از دیده مجنون مرا

در درون خلوت دل عشق آن زیبا جمال

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - قصیده فریده در مدح یعسوب دین امیرالمؤمنین علی(ع)

 

به پرده بود جمال جمیل عزوجل

به خویش خواست کند جلوه یی به صبح ازل

چو خواست آن که جمال جمیل بنماید

علی(ع) شد آینه خیرالکلام قل و دل

من از مفصل این نکته مجملی گفتم

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در تهنیت عید غدیر و مدح حضرت امیر سلام الله علیه

 

بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام

صلای سرخوشی ای صوفیان دردآشام

دمید نیرة الله از چه طور این نور

که برد ز آینه روزگار زنگ ظلام

چه خوش نسیم است الله که از تبسم او

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح هژبر سالب و شهاب ثاقب اسد الله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام

 

زندگانی چیست دانی؟ جان منور داشتن

بوستان معرفت را تازه و تر داشتن

عرش فرش پای کوب تست همت کن بلند

تا کی از این خاکدان بالین و بستر داشتن

بگسل این دام هوس ای مرغ قدسی آشیان

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در شکایت از روزگار و منقبت حیدر کرار صلوات الله و سلامه علیه

 

بس فشرد از پنجه بیداد، گردون نای من

بسته شد راه نفس بر منطق گویای من

گر هجوم اشک را مانع نبودی آستین

غرق خون کردی جهان را چشم خونپالای من

مایه رفت از دست و ماند انگشت حیرت بر دهان

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح مولی الموالی حضرت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام

 

دو هفته ماه من ای لعبت بهشتی رو

دگر چه شد که ز من کرده ای تهی پهلو

تو سرو نازی و بر چشم منت باید جای

که جای سرو بسی خوشتر است بر لب جو

تراست نازش کبک و چمیدن طاووس

[...]

عمان سامانی
 
 
۱
۳۳۲
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۳۶
۳۷۳