گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - وله

 

مرا تُرکی‌ست مشکین‌ موی و نسرین‌ بوی و سیمین‌بر

سُها لب، مشتری ‌غبغب، هلال ‌ابروی و مه‌پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ

بود گل‌بیز و حالت‌خیز و سِحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - وله

 

ای که زچشم و لبت نوبت بوس وکنار

گردد هشیار مست مست شود هوشیار

زلف تو بر روی خط ماری تازان به مور

خط تو در زیر زلف موری تازان به مار

جز از لب و چهرات هرگز نشینده ام

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - وله

 

گفتم بتا هوای سفر بینمت به سر

گفتا بلی مَهَم من و مَه را سزد سفر

گفتم خوش آن زمین که تو آیی در آن به زیر

گفتا خوش آن سمند که دارد مرا زبر

گفتم که با تو است سفر خوشتر از بهشت

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - وله

 

بجز امسال که آمد زسفر عید و امیر

کس ندیده است بهم ماه نو و بدر منیر

با امیر آمده این عید و ندانسته هنوز

که بود عید همان دیدن رخسار امیر

نی دخیلانه چو با خیل امیر آمده عید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - مطلع ثانی

 

کای بهر مرحله اجرام مشار و تو مشیر

وی بهرغائله افلاک مجارو تو مجیر

کیست کیهان که نماید برجاه تو بزرگ

چیست گردون که نباشد برقدر تو حقیر

کو ه از دشت نگشته برخنگت ممتاز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - وله

 

ای چهره و لعل تو یکی نور و یکی نار

از نور توام آذر و ازنار تو آزار

رخسار تو نوریست که هی نار دهد بر

لبهای تو ناریست که هی نور دهد بار

ای خط تو چون مور ولی مور دل آشوب

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - وله

 

چون خلیل از خلعت خلت زحق شد کامگار

ظل حق هم با خلیلش برد این صنعت بکار

هان اگر معنی شناسی بگذر از صورت که نیست

ظل و ذی ظل امثالی غیر جبرو اختیار

ای برخ برهان حسن از حسن برهانهای من

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - وله

 

نوروز در رکاب ولیعهد کامگار

از ره رسید و سود جبین نزد شهریار

فصل بهار و وصل ولیعهد شاه را

گل ریخت در یمین و گهر ریخت در یسار

زین وصل شد کنار ملک مرز نارون

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - وله

 

بستم چو زی گشاده رواق ملک کمر

شد آسمانم ابرش و خورشید زین زر

گردون به هدیه اخترم افشاند بر کلاه

دریا به رشوه گوهرم آویخت بر کمر

بر کف من نهاده شد از ماه نو حسام

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

ای بروی و خوی تو برج مه و چرخ اثیر

وی بخوبی زهره ات مزدور خورشیدت اجیر

چهر تو شیریکه از آن شیر پیدا رنگ خون

لعل تو خونیکه درآن خون نهفته بوی شیر

کوته اندر پیش دلجو قامتت سرو بلند

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در تهنیت عید رمضان

 

مه شوال چو برکوه فرابست کمر

روزه بگریخت چنان کش نتوان یافت اثر

سخت بود این رمضان سست ندانستم من

ورنه کی بستمش اینگونه برتخت کمر

دیدی آن عربده واعظ و عجب زاهد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - وله

 

به صفاهان چو زری پور ملک آید باز

نوبت رطل عراقی‌ست به آهنگ حجاز

چون عراق و عربستان به صفاهان افزود

باده بر راه نهاوند کش ای ترک طراز

در ملوک ارچه بسی نغمه به منصوری خاست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مطلع ثانی

 

ای خدیویکه وجودت زخدائی اعزاز

کرده بر خلق در رحمت و آسایش باز

در دل مهر فروغت چه غم از کین حسود

که مصونست کلیم از خطر شعبده باز

کاخ اطعام ترا از بن دندان گردید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - وله

 

سزد که یزد نوازد به بام گردون کوس

به شکر آنکه رسد موکب امام از طوس

بایمن اندرش از صدق صوت یا سبوح

بایسر اندرش از قدس بانگ یا قدوس

دگر خصایص تسبیح آید از زنار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - درحیرت از حوادث کون و فساد و مدح محبوب خالق اکبر موسی بن جعفر (ع)

 

خرد طبل تحیّر زن شبی خواندم به میدانش

که واجب چیست مقصد زین تغیّر زای امکانش

گشاید دست چون ابلیس دزدی خود به ملک دل

پس آنگه گوید آگه باش و سر برزن زد ستانش

اگر گویی که بزم امتحان است این جهان ما را

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - وله

 

هرآنکه هست چو او سرو نار پستانش

چه احتیاج بسرو است و نار بستانش

جز آن تن بت من اندرون پیراهن

که دیده پیرهنی پرکنند از جانش

مگر که فتنه آفاق زیر دامن اوست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

ترکا گه پیمانه است برخیز و به پیمان باش

رخشان مهی و از می با مهر درخشان باش

گه چهره بشو از خواب گه شانه بزن در زلف

هم خادم اهریمن هم محرم یزدان باش

از لعل روان بخشت گه عیسی مریم شو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - وله

 

جهان فهرست ایجاد و سطور امصار ایرانش

شهنشه نام یزدان مدح مجدالملک عنوانش

ازین نام خوش یزدان و زین فرخنده فرعنوان

همی طوبی لک ای ایران رسد از باغ رضوانش

الا ای ترک نسترین رخ گل اندام و شکر پاسخ

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - وله

 

شیفته برروی سر کاکل چون عنبرش

تا دگر آن فتنه جوی چیست بزیر سرش

شانه نراند بمو آب نریزد برو

کاین دو زیان آورد به آتش و عنبرش

لیک نداند هنوز زخردی و سادگی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - وله

 

طالع بودت اختر حسن از رخ ساطع

خوش آنکه بتابد بوی این اختر طالع

تیغ خم ابروی تو برهان نکوئی است

لیکن ز فسون آمده برهان تو قاطع

طوبی برافراخته بالای تو رسوا

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۳۳۲
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۳۶
۳۷۶