گنجور

 
جیحون یزدی

ای چهره و لعل تو یکی نور و یکی نار

از نور توام آذر و از نار تو آزار

رخسار تو نوری‌ست که هی نار دهد بر

لب‌های تو ناری‌ست که هی نور دهد بار

ای خط تو چون مور ولی مور دل‌آشوب

وی زلف تو چون مار ولی مار تن‌اوبار

از مار تو نالان و ضعیفم همه چون مور

وز مور تو پیچان و ذلیلم همه چون مار

تا حسن تو گشته چو صمد شهره به اسلام

تا نقش تو کرده چو صنم جلوه به کفار

زنار گروهی شده از شوق تو تسبیح

تسبیح فریقی شده از عشق تو زنار

عیسی برد ار علت و بیضا کند ار گرم

لعل و رخت این گونه نباشد به کردار

بیضاست عذار تو و زلفین تو لرزان

عیسی است لبان تو و چشمان تو بیمار

سبز است اگر سرو و سپید است اگر ماه

در قد تو و خد تو برعکس بود کار

پرسیم بود سرو تو زآن جسم چو زیبق

پر سبزه بود ماه تو زآن خط چو زنگار

معروف بود روی تو بر لالهٔ خودروی

موصوف بود موی تو بر نافهٔ تاتار

گر روی تو شد لاله مرا از چه به دل داغ

ور موی تو شد نافه مرا از چه جهان تار

گیرم که بود چشم تو نخجیر به آیین

گیرم که بود زلف تو زنجیر به هنجار

گر چشم تو نخجیر منم از چه رمیده

ور زلف تو زنجیر منم از چه گرفتار

از روی تو در رزم دهم پشت به میدان

بی پشت تو در بزم نهم روی به دیوار

از روی توام بیم و به پشت توام امید

ادبار تو اقبالم و اقبال تو ادبار

صد قوم ز جمعیت خالت به دلی ریش

صد خیل ز سرمستی چشمت به تنی زار

گر حال تو شد جمع چه تاوان به پریشان

ور چشم تو شد مست چه تقصیر به هشیار

شیرینی و شوری ز نمک خیزد و شکر

وز این دو لب و روی تو شد مختلف آثار

روی نمکینت همه ترش است به جلوه

لعل شکرینت همه تلخ است به گفتار

ابری‌ست دو زلفت که از او دیدهٔ من تر

برقی‌ست دو چهرت که از او کلبهٔ من تار

گر زلف تو شد ابر منم از چه مَطَرریز

ور چهر تو شد برق منم از چه شرربار

تا چند کنی فخر ز ابرو به مَهِ نو

کاین دعویِ کم را نسزد شبههٔ بسیار

ابروی تو به از مه نو لیک مه نو

شرمنده ز نعل قرس قدوه ابرار

نوباوهٔ عبدالعلی راد محمد

مستوفی ملک ملک و زبدهٔ احرار

آن صدر قَدَر قَدْر که صد همچو مه و بدر

یُمنِ قدم و یُسرِ کفش راست پرستار

حشوی زبرات وی و آفاق گرانسنگ

فردی ز سیاق وی و کونین سبکبار

لوحی‌ست به نزد قلمش قرصهٔ خورشید

فرشی‌ست به زیر قدمش گنبد دوار

خلاق فلک راست کهین بندهٔ مجبور

مخلوق زمین راست مهین خواجهٔ مختار

ای مصدر انعام و تکلف که نباشد

در صورت جمع تو به جز خرج پدیدار

شد مفردهٔ دفترِ اسهامِ حوادث

از عدل تو من ذلک افنای ستمکار

فهرست سدادی تو از آن فکرت نقاد

عنوان صلاحی تو از آن طبع هشیوار

در هندسهٔ حفظ تو اشکال ریاضی

چون نقش صور بر فلک آینه کردار

بر خوان تو همرنگ چه مملوک و چه مالک

با برتو همسنگ چه قطمیر و چه قنطار

خود یزد چه باشد نبود گر چو تواش میر

خود چیست صدف گر ندهد لؤلؤ شهوار

میرا تو گهرسنج و خردمندی و دانی

کامروز چو جیحون نزند کس دم از اشعار

لیکن من از این نام ندیدم به جز از ننگ

چون بخت بخوابد چه کند دیدهٔ بیدار

تا برز بر قامت ترکان شکر لب

شیرین بود آن پشت به خم طرّهٔ طراّر

احباب تو بر تخت نعم باد سرافراز

اعدای تو از دار نقم باد نگونسار

 
 
 
رودکی

ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی

همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار

امروز به اقبال تو، ای میر خراسان

هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار

درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد

[...]

کسایی

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر

بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟

جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار

این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان

[...]

فرخی سیستانی

ای آنکه همی قصه من پرسی هموار

گویی که چگونه ست بر شاه تراکار

چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی

گفتار چه باید که همی دانی کردار

ور گویی گفتار بباید ز پی شکر

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار

زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار

همواره سیه سرش ببرند از ایراک

هم صورت مار است و ببرند سر مار

تا سرش نبری نکند قصد برفتن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
منوچهری

هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار

خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بی‌خار

آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی

وز خوردن آن روی شود چون گل بربار

آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه