گنجور

 
جیحون یزدی

نوروز در رکاب ولیعهد کامگار

از ره رسید و سود جبین نزد شهریار

فصل بهار و وصل ولیعهد شاه را

گل ریخت در یمین و گهر ریخت در یسار

زین وصل شد کنار ملک مرز نارون

زآن فصل شد حدود جهان پر ز لاله زار

نوروز گوئی از ملک امسال شرم داشت

ز اطوار برد و ابر سیاه سپید کار

افتاد در رکاب ولیعهد زان سبب

تا وی شود شفاعتش از شاه خواستار

چونانکه عفو کس طلبند از خدا رسل

او نیز خواست عفو وی از ظل کردگار

اینک بشکر مرحمت شاه سبز بخت

نوروز سبز کرده همه دشت و کوهسار

بر دست شاخ بسته ز پیروزه دستبند

در گوش غنچه کرده ز یاقوت گوشوار

بنشین بزیر سرو و بچم بر فراز کوه

بشنو ز شاخ گلبن و بگذر بمرغزار

یکسو فغان صلصل و یک سو خروش کبگ

یکسو نشید بلبل و یک سو نوای سار

نبود کسی که می نخورد موسمی چنین

ور گوئیم که هست بود از جنون فگار

نی نی ز مهر شاه و ولیعهد اهل ملک

مستند آنچنان که ندارند می بکار

از آن پدر مدارج تا جست سرفراز

وز این پسر معارج تخت است پایدار

از آن پدر بایوان هر هوشیار مست

وز این پسر بمیدان هر مست هوشیار

از آن پدر دوچار زیاران همه رها

وز این پسر رهای ز دشمن همه دوچار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode