گنجور

 
جیحون یزدی

مرا تُرکی‌ست مشکین‌ موی و نسرین‌ بوی و سیمین‌بر

سُها لب، مشتری ‌غبغب، هلال ‌ابروی و مه‌پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ

بود گل‌بیز و حالت‌خیز و سِحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین

به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر

چه بر ایوان چه در میدان چه با مستان چه در بُستان

نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور نشناسم

ترنج از شست و شست از دست و دست از پا و پا از سر

همانا طلعتش این خلعت پیروزی و پیشی

گرفت از حال و اقبال و جمال شاه، گردون‌فر

غیاث المک و المله جم اختر ناصرالدوله

کز او نازد نگین و تخت و طوق و یاره و افسر

ز تمکین و صفا و سطوت و عزمش سبق برده

هم از خاک و هم از آب و هم از آتش، هم از صرصر

سمند و صارم و سهم و سنانش را گَهِ هیجا

سما بیدا، هنر شیدا، ظفر پیدا، خطر مضمر

ایا شاهی که شد کف و بنان و سکه و نامت

پناه سیف و عون کلک و فخر سیم و ذخر زر

پُر است از عزم و حَزم و رایت جیش تو کیهان را

ز پست و برز و فوق و تحت و شرق و غرب و بحر و بر

فتد گاه تک خنگ قلل کوب تلل برت

پلنگ از پای و شیر از پی نهنگ از پوی و مرغ از پر

یک از صد گونه اوصاف تو ننویسد کس ار گردد

مداد ابحار و کلک اشجار و هفتم آسمان دفتر

بدزدد بال و ناف و مشک و ناخن از صهیل او

عقاب چرخ و گاو ارض و پیل مست و شیر نر

شمارد پا و دست و سُمّ و ساق و ساعدش یکسان

پل و شَطّ و حصار و خندق و کهسار و خشک و تر

نداند گرم و سرد و رعد و برق و آب و برف و نم

چه در تیر و چه در قوس و چه در آبان، چه در آذر

الا تا فرق‌ها دارند نزد فکرتِ دانا

صور از ذات و حادث از قدیم اعراض از جوهر

در و بام و سر و پای و رگ و چشم و دل خصمت

به کند و کوب و بند و چوب و تیر و ناخج و نشتر