گنجور

 
جیحون یزدی

بجز امسال که آمد زسفر عید و امیر

کس ندیده است بهم ماه نو و بدر منیر

با امیر آمده این عید و ندانسته هنوز

که بود عید همان دیدن رخسار امیر

نی دخیلانه چو با خیل امیر آمده عید

گشت بایستش فرمان برو تشریف پذیر

هر چه خواهد همه گو ساده زغلمان بهشت

بحضورش بسپاریم نهاده زنجیر

وآنچه جوید همه گر رودزن از زهره چرخ

بر زمینش بگماریم نموده تسخیر

تارکش را بفرازیم بیاقوتی تاج

مقدمش را بنوازیم به پیروزه سریر

هم بریمش بصف از آدم اگر خواهد جان

هم نهیمش بکف از مرغ اگر خواهد شیر

عیدها جمله عزیزند ولی عید صیام

عزتش بیش بود خاصه چو آید بامیر

راستی به که سرایم سخنی چند از صوم

تا بدانی که چه با جان غنی کرد و فقیر

مهر بد در سرطان کآمد ماه رمضان

با سپاهی که جوان گردد از آهنگش پیر

دید زاهد زوی اقبال نبرده طاعت

یافت شاهد زوی ادبار نکرده تقصیر

مقریانرا رگ گردن شد چون شاخ بقم

مطربانرا رخ گلگون شد چون برگ زریر

لیکن از گرمی روز وتف شب روزه گزار

خلد نایافته برروی در آمد بسعیر

هر که را بود زر و زور پی حفظ بدن

زد چو خورشید بکه رایت زر بفت و حریر

وانکه را لنگی پا بود و یا تنگی دست

زآفت روزه با قلیم عدم شد شبگیر

پاره نیز ز اوباش بری ازهمه کیش

گشت درروزه خوریشان بتمارض تدبیر

آن یکی پای همی کوفت که خستم ز صداع

وآن دگر ریش همی کند که مردم ز زحیر

نظم جمهور طوایف زهم آشفت چنان

که گریزنده شد ازعجز علاجش تقدیر

بتر از این همه حرمان رخ داور عصر

کوشد امسال ممالک سپر وکشور گیر

ورنه کی فتنه توانست در این ظرف قلیل

بستن از یاوری شمس چنین طرف کثیر

سلخ ماه رمضان بود که از مجمع قدس

گشت الهام پریشانی ملکش بضمیر

راند چونانکه پی تشنه رود آب حیات

تاخت چونانکه سوی کشته چمد ابر مطیر

توپ تندر خطر از موکبه اش کرد فغان

کوس اژدر جگر ازکوکبه اش کرد نفیر

او چو محمود به تخت آمد و تاج الشعرا

عنصری‌وارش بستود بدین نظم هژیر