صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵ - قطعه
گهی بفقر شویامتحان گهی به غنا
در این دو مرحله بیم زوال ایمانست
مباد آنکه ز احوال خود شوی غافل
که این دو وقت زمان خروج شیطانست
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶ - قطعه
به هر چیز مهرت فزونتر بود
همان را پرستش کنی هرچه هست
چو مهرت به دنیا ز حق بیش شد
تو دنیاپرستی نئی حقپرست
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷ - قطعه
آنکوست به شط چو بط شناور
وانکس که بدست و پای غرق است
این هر دو زنند دست و پا لیک
یک زندگی و هلاک فرق است
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸ - قطعه
عمارتی که بنا کرد خواجه همچو بهشت
ز کف بهشت و مکان در دل مغاک گرفت
چو نیک بنگری او نیز همچو قارون شد
خود و دراهم او را تمام خاک گرفت
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹ - قطعه
همیشه رسم جهانست اینکه نعمت را
قدر دهد بتو آنکه قضاش برباید
تو پیش از آنکه ز دستت رود بر آن زن پای
که چون رود ز کفت بر تو سخت ننماید
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - قطعه
هست ثابت که اهل عرفان نیست
هرکه ثابت به عهد و پیمان نیست
شرط ایمان درستی قول است
هرکه را قول نیست ایمان نیست
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱ - قطعه
ای همه باد و خاک و آتش و آب
چه عجبگر تو را تعب باشد
تو که از پای تا سر اضدادی
بیتعب بودنت عجب باشد
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲ - قطعه
خون که افسرد چه نفعش ز عناب رسد
تشنه چو نمرد چه حاصل که بدو آبرسد
موقعیت مده از دست که سودی ندهد
نوش دارو که پس از مرک بسهراب رسد
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - قطعه
گر ندانی چیست تمثال حرام اندوختن
بایدت از شغل شماعی مثال آموختن
گر هزاران سال شماعی نماید شمع جمع
عاقبت آن شمعها باشد برای سوختن
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - قطعه
گنج منست نیروی من بهر کسب و کار
بر گنج پادشاه دهد مایه گنج من
ونجی ز دست من بکسان کی رسد که حق
گسترده است خوان من از دسترنج من
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - قطعه
هزار شکر که هرچند خامه فرسودم
دهان به مدح و به ذم کسی نیالودم
مرا نبود طمع خلق را کرم زین رو
من از معاملهٔ هجو و مدح آسودم
به هیچ قیمت نفروختم جواهر خویش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - قطعه
مرا صغیر تخلص بهجا بود که سه چیز
مراد دارم و هستم از این تخلص شاد
در اول اینکه به عهد صغارتم ایزد
زبان به گفتن اشعار جانفَزا بگشاد
به دوم اینکه نگیرند اکابرم خرده
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - قطعه
پرسید سائلی ز من آن آب خشگ چیست
کز چشمه کشت جاری و آن چشمه تر نکرد
گفتم که هست آن ادبیات بیفروغ
کاندر وجود قائل خود هم اثر نکرد
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
ای لطف تو بگشوده بمن باب عطا
ناگفته و گفته حاجتم کرده روا
حاجات دگر کنون مرا در نظر است
بنمای روا به حرمت آل عبا
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
با شانه شبی بگفتم ای عقده گشا
چون شد که شدی ز قید آن طره رها
گفتا که به کار غیرهمت کردم
یعنی که گره گشودم از کار صبا
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
شد دور چو از نظر غبار من و ما
آن یکه سوار ناگهان شد پیدا
یعنی که شدیم نیست و اندر همه جا
دیدیم خدا هست خدا هست خدا
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
یا شاه نجف ببین من حیران را
محروم مران ز درگهت مهمان را
این شاه تو میزبان خوان ملکی
اطعام کن این گدای سرگردان را
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای مظهر کل هویت یزدان را
ای مهر تو گوهر صدف ایمان را
از چنگ سگ نفس رها ساز مرا
آنسان که ز شیر حضرت سلمان را
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
گر وعده بهشت یا جحیم است تو را
از روز جزا نه جای بیم است تو را
چون خلقت خلق روی اصل کرم است
خوش باش که کار با کریمست تو را
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
ای آنکه به هر نفس هوائیست تو را
بر کردهٔ نیک و بد جزائیست تو را
هریک نفس افزوده شود بر عمرت
هشدار که آن عمر جدائیست تو را