گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

علم از بهر چیست ای استاد

تاکه گیتی شود به علم آباد

علم بهر خیالبافی نیست

کار دانش بدین گزافی نیست

باید از علم سود برخیزد

چون درختی کز او ثمر خیزد

هرکه از علم بهره‌ورگردد

مایه ی راحت بشر گردد

گرچه علم تو پیچ در پیچ است

چون نپیوست با عمل هیچ است

عملت نیز اگر نداشت ثمر

هست چون علم بی‌عمل ابتر

عالم بی‌ثمر دغل باشد

راست چون علم بی‌عمل باشد

پس تو ای مرد ذوفنون اجل

داد هر علم چون دهی به عمل‌؟

ور به‌ یک فن عمل کنی کم و بیش

آن دگرها چه می کشی با خویش

آن که را خنگ راهوار بود

از جنیبت کشیش عار بود

ورنمایی عمل به جمله علوم

لقبت نیست جز جهول و ظلوم

گرتو علم از برای آن خواهی

که بدان قدر دوستان کاهی

اندر آیی به حلقهٔ فضلا

بنشینی به صدر عزّ و علا

لب گشایی و گفتن آغازی

اصطلاحی‌، دو سه‌، بیان سازی

مرد یک‌ فن ‌نشسته‌ خامش ‌و پست

تو ز شاخی‌به‌شاخه‌ای‌زده دست

با همه ‌علم‌ها برآیی راست

جز به‌ علمی که اوستاش آنجاست

گر درآیی به محفل علما

ویژگان علوم ارض و سما

هریکی خاص گشته در هنری

یافته از رموز آن خبری

مانی آنجای همچو خر بوحل

ننهندت به قدر پشه محل

پیش نادان مثل به دانایی

پیش دانا مثل به کانایی

تو به کاری نیایی ای مسکین

بهتر از تست مرد سرگین‌ چین