خفته بودم شبی به خانهٔ خویش
همچو مرغی در آشیانهٔ خویش
دیدم آنجا به مشهدم گویی
واندر آن پاک مرقدم گویی
می کنم خدمت اندر آن درگاه
با خضوع و خشوع بیاکراه
چون که فارغ از آستانه شدم
در رواق کشیکخانه شدم
چار دیگر بدند آنجا نیز
بنشستیم اندر آن دهلیز
چار تن سید عمامه سیاه
موی کافورگون وروی چو ماه
همه بالا بلند و نورانی
همه درکسوت مسلمانی
من هم آنجا نشسشه با مندیل
با عبا و ردا و ریش و سبیل
اندر آن حین به عادت معهود
یکی از خادمان بکرد ورود
بر تن او عبای عنابی
معتدل قد و ریش محرابی
بر تنش از قدک بغلبندی
عوض شال، دکمه وبندی
داشت بر سر عمامهای مقبول
چشمهایی سیاه و چهره خجول
وز عمامهٔ سپید چون قدما
بُد سِجاف کلاه او پیدا
جبههای پهن و چهره گندمگون
سالش از چل مینمود فزون
چون درآمد میان حلقهٔ ما
خاستم من به حرمتش برپا
با منش گفتی از قدیم همی
الفتی بوده است بیش وکمی
منش نشناسم از توقف ری
مر مرا لیک میشناسد وی
دوختم بررخش ز مهر نظر
نظری پرسش اندر آن مضمر
مطلبم را ز فرط هوش گرفت
کفتنرمک: «سنائی»اینت شگفت
گفتی آنک به خاطرم افتاد
آنچه این لحظه رفته بود از یاد
درکنارش گرفتم از سر مهر
بوسه دادم بسیبر آن سر و چهر
بنشستیم در برابر هم
هر دو تن شادمان ز منظر هم
داستانهای من بیاد آورد
وز ری و کار ملک صحبت کرد
در سیاست موافقش دیدم
نیز بر خویش عاشقش دیدم
بر من از لطفآفرینها گفت
گفت از اینها و بیش از اینهاگفت
همه از خاطرم گریختهاند
بس که زهرم به کام ریختهاند
چون کهٔادمز خواب خویش آمد
در سخن رهبریم پیش آمد
گفتم ایدون بودگزارش خواب
که زتهران برون شوم به شتاب
عارفان را ز جان کنم خدمت
بکشم همچو اولیاء صدمت
پس برابر شوم «سنائی» را
نوکنم کهنه آشنایی را
با بزرگان دین قرین گردم
درخور مدح و آفرین گردم
یاری از اوستاد کل یابم
مدد از هادی سبل یابم
خویشتن را به قدسیان بندم
خدمت خلق را میان بندم
دفتری سازم ازکلام دری
که نگردد به قرنها سپری
پس به هنجارآن بزرگ حکیم
اوستاد سخنوران قدیم
کردم این کارنامه را آغاز
تاکی آید به سر حدیث دراز
طیبتی شاعرانه سرکردم
ترش و شیرین به یکدگرکردم
جد و هزلی به یکدگر یارست
گرنه نیک است باب بازار است
نه هنرتوزی و سخنرانیست
که خیالات مرد زندانی است
جای فریاد و استغاثه و آه
فکر آشفته را گشادم راه
نام او « کارنامهٔ زندان»
مایهٔ عبرت خردمندان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از یک خواب شبانه سخن میگوید که در آن به حرم مشهد و درگاه مقدس میرسد. او با خضوع و خشوع در آن مکان مقدس حضور پیدا میکند و در رواق کشیکخانه با چهار سید دیگر که نورانی و محترماند، نشسته است. یکی از خادمان با لباس مقبول وارد میشود و شاعر به احترام او بر میخیزد، به گونهای که او را میشناسد. در ادامه، مکالمهای دوستانه بین شاعر و خادم برقرار میشود که آنها از یادآوری خاطرات گذشته و زندگی سخن میگویند. شاعر پس از بیداری از خواب، تصمیم به خدمت به عارفان و بزرگان میگیرد و قصد دارد که آثار خود را به نگارش درآورد و بر پایه حکمت بزرگان دین حرکت کند. این کارنامه به نوعی عبرتی برای خردمندان خواهد بود.
هوش مصنوعی: شب در خانهام خوابیده بودم، مانند پرندهای در آشیانهاش.
هوش مصنوعی: در آن مکان که در مشهد قرار دارد، به نظر میرسید که در آنجا حضور دارم و در همان مکان مقدس احساس میکردم.
هوش مصنوعی: من با احترام و تواضع به آن درگاه خدمت میکنم و هیچ اجباری در این کار حس نمیکنم.
هوش مصنوعی: وقتی از آستانه گذشتم و جدا شدم، در جایی مستقر شدم و نظارهگر و مراقب اوضاع شدم.
هوش مصنوعی: ما در آن دهلیز نشسته بودیم و چهار نفر دیگر هم در آنجا بودند.
هوش مصنوعی: چهار نفر از بزرگان با عمامه سیاه، موهایی به رنگ کافور و چهرهای مانند ماه هستند.
هوش مصنوعی: همه افراد با قامتهای بلند و چهرههای نورانی، در لباس و ظاهری از اسلام و مسلمان بودن به سر میبرند.
هوش مصنوعی: من هم در آنجا نشستهام با دستمال، عبا، ردا و با ریش و سبیل.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، یکی از خادمان به طور معمول و طبق عادت وارد شد.
هوش مصنوعی: او بر تن دارد عبايی عنابی رنگ و با قدی متناسب و ریشی بلند مانند عابدان.
هوش مصنوعی: لباس او به جای شال، با قطعهای از پارچه زیبا تزیین شده و دکمهها به شکلی خاص بسته شدهاند.
هوش مصنوعی: او بر روی عمامهاش، چشمان سیاهی داشت و چهرهاش به قدری خجالتزده بود که توجه را جلب میکرد.
هوش مصنوعی: از عمامهی سفیدش که به روش قدیمیها است، نشان کلاه او پیدا است.
هوش مصنوعی: آن کسی که چهرهای گندمگون و بزرگ دارد، به نظر میرسد که سالهای زیادی از عمرش گذشته و تجربههای زیادی را پشت سر گذاشته است.
هوش مصنوعی: وقتی او وارد جمع ما شد، از احترام او به پا خواستم.
هوش مصنوعی: با رفتار و سلوک تو، نشان میدهد که از دیرباز همواره رابطههای نزدیک و دوری بین ما وجود داشته است.
هوش مصنوعی: من خودم از منش و شخصیت ری نمیتوانم آگاه شوم، اما او (ری) مرا به خوبی میشناسد.
هوش مصنوعی: بر چهرهات بخیهای از عشق زدم و با نگاهی در دل آن رازها را سوال کردم.
هوش مصنوعی: منش را از شدت هوش و ذکاوت خودم، به طرز نرم و ملایم بیان کردم: «این واقعیت شگفتانگیز است، سنایی!»
هوش مصنوعی: گفتی که ناگهان چیزی به یادم آمد که در این لحظه فراموش کرده بودم.
هوش مصنوعی: در کنار او با محبت زیاد، چندین بار بر سر و چهرهاش بوسه زدم.
هوش مصنوعی: ما در مقابل یکدیگر نشستهایم و هر دو به خاطر دیدن یکدیگر خوشحالیم.
هوش مصنوعی: قصههای من به یاد میآورد و از ری و کارهای پادشاه صحبت میکند.
هوش مصنوعی: در سیاست، کسی را دیدم که با او همنظر بودم و در عین حال، عشقی عمیق نسبت به او حس میکردم.
هوش مصنوعی: او از خوبیها و مهربانیهایی که بر من شده صحبت کرد و گفت که اینها تنها بخشی از آن لطفهاست و بیشتر از اینها هم وجود دارد.
هوش مصنوعی: همه از یادم رفتهاند چونکه زهر تلخی که در دل دارم، به دیگری منتقل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که آدم از خواب خود بیدار شد، در مسیر کلام و هدایت من قرار گرفت.
هوش مصنوعی: به او گفتم که به این زودی نمیتوانم خوابم را گزارش کنم، زیرا قصد دارم سریعاً از تهران خارج شوم.
هوش مصنوعی: من نیز همانند اولیا، جانم را فدای عارفان میکنم و در خدمت آنها هستم.
هوش مصنوعی: من به اندازه سنائی میشوم و دوستی قدیمی را تازه میکنم.
هوش مصنوعی: من میخواهم در کنار بزرگانی باشم که شایستهی ستایش و تحسین هستند.
هوش مصنوعی: کمک و یاری من از استاد است و برای پیمودن راهها به هدایت نیاز دارم.
هوش مصنوعی: من خود را وقف افراد پاک و نورانی میکنم و در عین حال به خدمترسانی به مردم مشغولم.
هوش مصنوعی: میخواهم کتابی بنویسم از سخنان حکیمانهای که در گذر زمان فراموش نشود و همیشه باقی بماند.
هوش مصنوعی: این جملات به نکتهای اشاره دارد که آن حکیم بزرگ، استاد سخنوری و بلاغت است و از زمانهای قدیم مورد توجه قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که شخص شروع به نوشتن یا ثبت وقایع و تجربیات خود میکند و امیدوار است که روزی این داستان طولانی به پایان برسد. این بیانگر این است که زندگی یا ماجراها ممکن است داستانها و حوادثی طولانی و پیچیده داشته باشند که در نهایت روزی تمام خواهند شد.
هوش مصنوعی: شعر زیبا و دلنشینی سرودم که در آن طعمهای تلخ و شیرین را با هم ترکیب کردم.
هوش مصنوعی: خانوادهها و شخصیتهای مختلف میتوانند به هم کمک کنند و با هم دوست باشند، حتی اگر رفتار یا روشهایشان متفاوت باشد. در غیر این صورت، رفت و آمد و داد و ستد میان آنها ممکن نیست و زندگی اجتماعی مختل میشود.
هوش مصنوعی: نه هنر تو و نه سخن گفتنت، به واقعیت نمیپردازد و در حقیقت فقط افکار و تخیلات یک فرد محبوس را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در زمانی که نیاز به فریاد و درخواست کمک داشتم، به ذهن مشوش خود راهی پیدا کردم.
هوش مصنوعی: این اثر به نام «کارنامهٔ زندان» میتواند برای خردمندان درس و عبرتی باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.