گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

نیک بنگر بدان بنای بلند

چون که معمار طرح آن افکند

آن یکی آجرش تمام کند

دگری نیز خشت خام کند

آن یکی آهکش کند غربال

وان دگر خاکش آورد به جوال

آن یکی پی فکند و جرز کشید

وان دگر طاق بست و گچ مالید

درگر است‌این و اوست سنگتراش

وان بود ربزه کار و آن نقاش

چون که‌ هرکس ‌به کار خود پرداخت

گشت پیدا عمارتی نو ساخت

زین قبیل است علم‌های جهان

خبرگی باید ازکهان و مهان

آن که هم در زیست و هم قناد

باز آرد به هر دوکار فساد

جامهٔ خلق از اوست شهداندود

پشمکش نیز هست پشم‌آلود

کار دانا یکی بود پیوست

برد نتوان دو هندوانه به‌دست

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]