گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۳

 

باد بین اندر سرم از باده‌ای

نوش کردم از کف شه‌زاده‌ای

جان چو اندر بادهٔ او غوطه خورْد

بر سر آمد تابناکی ساده‌ای

چشم جان می‌دید نقشی بوالعجب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۴

 

آه از عشق جمال حوره‌ای

کو گرفت از عاشقانش دوره‌ای

زندگیِ نوبه‌نو از کشتنش

صحتی تازه شد از رنجوره‌ای

گر گهر داری ببین حال مرا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۵

 

ای دلی کز گلشکر پرورده‌ای

ای دلی کز شیر شیران خورده‌ای

وی دلی کز عقل اول زاده‌ای

حاتم از دست سلیمان برده‌ای

طاقت عشقت ندارد هیچ جان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۶

 

گر در آب و گر در آتش می‌روی

آن نمی‌دانم برو خوش می‌روی

در رخت پیداست والله رنگ او

رو که سوی یار مه وش می‌روی

نقش‌ها را پشت و پایی می‌زنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۷

 

ز کجا آمده‌ای می‌دانی

ز میان حرم سبحانی

یاد کن هیچ به یادت آید

آن مقامات خوش روحانی

پس فراموش شدستت آن‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۸

 

آنچ در سینه نهان می‌داری

درنیابند چه می‌پنداری

خفته پنداشته‌ای دل‌ها را

که خدایت دهدا بیداری

هر درخت آنچ که دارد در دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۹

 

ای خیالی که به دل می‌گذری

نی خیالی نی پری نی بشری

اثر پای تو را می‌جویم

نه زمین و نه فلک می‌سپری

گر ز تو باخبران بی‌خبرند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۰

 

تو چرا جمله نبات و شکری

تو چرا دلبر و شیرین نظری

تو چرا همچو گل خندانی

تو چرا تازه چو شاخ شجری

تو به یک خنده چرا راه زنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۱

 

از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی

در صد جهان نگنجی گر یک نشان بیابی

چون مهر جان پذیری بی‌لشکری امیری

هم ملک غیب گیری هم غیب دان بیابی

گنجی که تو شنیدی سودای آن گزیدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۲

 

چه باشد ای برادر یک شب اگر نخسپی

چون شمع زنده باشی همچون شرر نخسپی

درهای آسمان را شب سخت می‌گشاید

نیک اختریت باشد گر چون قمر نخسپی

گر مرد آسمانی مشتاق آن جهانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۳

 

ای آنک امام عشقی تکبیر کن که مستی

دو دست را برافشان بیزار شو ز هستی

موقوف وقت بودی تعجیل می‌نمودی

وقت نماز آمد برجه چرا نشستی

بر بوی قبله حق صد قبله می‌تراشی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۴

 

گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی

گفتی قرار یابم خود بی‌قرار گشتی

خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی

پیشت چرا نمیرم چون یار یار گشتی

گردت چرا نگردم چون خانه خدایی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۵

 

گرچه به زیر دلقی شاهی و کیقبادی

ورچه ز چشم دوری در جان و سینه یادی

گرچه به نقش پستی بر آسمان شدستی

قندیل آسمانی نه چرخ را عمادی

بستی تو هست ما را بر نیستی مطلق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۶

 

ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی

چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی

خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی

همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

ای فضل خوش چو جانی وز دیده‌ها نهانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۷

 

از بهر مرغ خانه چون خانه‌ای بسازی

اشتر در او نگنجد با آن همه درازی

آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو

اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی

رطل گران شه را این مرغ برنتابد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۸

 

آن مه چو در دل آید او را عجب شناسی

در دل چگونه آید از راه بی‌قیاسی

گر گویی می‌شناسم لاف بزرگ و دعوی

ور گویی من چه دانم کفر است و ناسپاسی

بردانم و ندانم گردان شده‌ست خلقی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۹

 

ما را مسلم آمد هم عیش و هم عروسی

شادی هر مسلمان کوری هر فسوسی

هر روز خطبه‌ای نو هر شام گردکی نو

هر دم نثار گوهر نی قبضه فلوسی

عشقی است سخت زیبا فقری است پای برجا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۰

 

چون زخمه رجا را بر تار می‌کشانی

کاهل روان ره را در کار می‌کشانی

ای عشق چون درآیی در لطف و دلربایی

دامان جان بگیری تا یار می‌کشانی

ایمن کنی تو جان را کوری رهزنان را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۱

 

ای گوهر خدایی آیینه معانی

هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی

عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من

فرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی

از غیرت الهی در عرش حیرت افتد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۲

 

اندر مصاف ما را در پیش رو سپر نی

و اندر سماع ما را از نای و دف خبر نی

ما خود فنای عشقش ما خاک پای عشقش

عشقیم توی بر تو عشقیم کل دگر نی

خود را چو درنوردیم ما جمله عشق گردیم

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۴۵
۱۶۴۶
۱۶۴۷
۱۶۴۸
۱۶۴۹
۶۴۶۲