از بهر مرغ خانه چون خانهای بسازی
اشتر در او نگنجد با آن همه درازی
آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو
اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی
رطل گران شه را این مرغ برنتابد
بویی کز او بیابی صد مغز را ببازی
از ما مجوی جانا اسرار این حقیقت
زیرا که غرق غرقم از نکته مجازی
من هیکلی بدیدم اسرار عشق در وی
کردم حمایل آن را از روی لاغ و بازی
تا شد گرانترک شد آن هیکل خدایی
تا برنتابد آن را پشت هزار تازی
شد پردهام دریده تا پردهها بسوزم
از آتشی که خیزد در پرده حجازی
چون عشق او بغرد وین پردهها بدرد
با شمس حق تبریز در وقت عشقبازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم عشق و عقل میپردازد. شاعر با تشبیه عقل به یک مرغ و تن را به خانهای برای این مرغ توصیف میکند. در حالی که عاشق به دنبال زیبایی و عشق است، عقل نمیتواند به درستی آن را در خود جای دهد. عشق را به یک اسب بزرگ تشبیه میکند که در این خانه تنگ نمیگنجد. شاعر به وجود اسرار و حقیقتهای عمیق در عشق اشاره میکند و بیان میکند که دیدن این اسرار به آسانی ممکن نیست. او همچنین میگوید که عشق خود را در پردههای مختلف پنهان کرده است و با بروز آتش عشق، این پردهها میسوزند. در نهایت، اشاره به شمس تبریز میشود که نماد عشق و глубокого که در لحظههای عاشقانه تجلی میکند.
هوش مصنوعی: اگر برای پرندهای در خانهات محلی بسازی، حتی اگر خانهات بزرگ باشد، باز هم شتر با آن قد و قامت بلندش در آن نمیگنجد.
هوش مصنوعی: این پرنده نشاندهنده عقل و فهم است و بدن تو مانند یک شتر زیبا و با وقار است که عشق را در بر دارد.
هوش مصنوعی: این مرغ قادر به تحمل باری سنگین نیست و وقتی بویی از او به مشامش برسد، میتواند صد مغز را از یاد ببرد و به بازی بگیرد.
هوش مصنوعی: عزیزم، از ما رازهای این حقیقت را نخواه، چون من در دنیای ظاهری و نمادین غرق شدهام و توان درک عمیق این موضوع را ندارم.
هوش مصنوعی: من شخصیتی را دیدم که اسرار عشق در آن نهفته بود و آن را با لباس و ظاهری دوستانه پوشاندم.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی او بیشتر شد، آن قامت خدایی به قدری جاذبه پیدا کرد که دیگر نمیتوانست تحمل کند و از بار سنگینی آن، به شدت تحت فشار قرار گرفت.
هوش مصنوعی: پردهام پاره شد تا دیگر نتوانم در پس پردهها پنهان بمانم، زیرا آتشی که از درونم شعلهور است، به شدت جریان دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق او به اوج میرسد و موانع کنار میروند، با شمس تبریزی در حال عشق و محبت به سر میبرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندر قمارخانه چون آمدی به بازی
کارت شود حقیقت هر چند تو مجازی
با جمله سازواری ای جان به نیک خویی
این جا که اصل کار است جانا چرا نسازی
گویی که من شب و روز مرد نمازکارم
[...]
بازیچه نیست آخر آیین عشقبازی
با دوست درنگیرد تا روح در نبازی
چون شاهد حقیقی محجوب شد ز غیرت
در بتپرستیم دان با نسبت مجازی
تا آفتاب تابان از شرق برنیاید
[...]
آغاز میکند دل، سر نامهٔ نیازی
ای بینیاز او را تشریف ده جوازی
در عقل ما نگنجد ادراک حسن رویت
کی محرم حقیقت گردد خیال بازی
ای از غبار کویت هر ذره آفتابی
[...]
هر مختصر چه داند آئین عشقباری
کی در هوا مگس را باشد مجال بازی
ارمک بپوش و از حق میخواه جان درازی
دستار بندقی بند از بهر سرفرازی
آن تارها بچنگست از تار و پود والا
[...]
رو بر در تو آریم رانی و گر نوازی
جز تو کسی نداریم سازی و گر نسازی
ای چاره ساز هر چند سازی تو چاره ما
دیگر بتو گرائیم از بهر چاره سازی
از تو شویمآباد وز تو شویم ویران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.