گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۴

 

بانگ برآمد ز دل و جان من

که ز معشوقه پنهان من

سجده گه اصل من و فرع من

تاج سر من شه و سلطان من

خسته و بسته‌ست دل و دست من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۵

 

بازرسید آن بت زیبای من

خرمی این دم و فردای من

در نظرش روشنی چشم من

در رخ او باغ و تماشای من

عاقبت امر به گوشش رسید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۶

 

آمده‌ای بی‌گه خامش مشین

یک قدح مردفکن برگزین

آب روان داد ز چشمه حیات

تا بدمد سبزه ز آب و ز طین

آن می گلگون سوی گلشن کشان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۷

 

پیشتر آ ای صنم شنگ من

ای صنم همدل و همرنگ من

شیوه گری بین که دلم تنگ شد

تا تو بگوییش که دلتنگ من

جنگ کنم با دل خود چون عوان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۸

 

می تلخی که تلخی‌ها بدو گردد همه شیرین

بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین

میش هر دم همی‌گوید که آب خضر را درکش

رخش هر لحظه می‌گوید که گلزار مخلد بین

زبان چرب او کرد درختانی پر از زیتون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۹

 

اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان

فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان

الا یا صاح لا تعجل بقتلی قد دنا المقتل

ترفق ساعه و اسال وصل من باد بالهجران

بگفتم ای دل خندان چرا دل کرده‌ای سندان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۰

 

دگرباره چو مه کردیم خرمن

خرامیدیم بر کوری دشمن

دگربار آفتاب اندر حمل شد

بخندانید عالم را چو گلشن

ز طنازی شکوفه لب گشاده‌ست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۱

 

افندس مسین کاغا یومیندن

کابیکینونین کالی زویمسن

یتی بیرسس یتی قومسس

بیمی تی پاتیس بیمی تی خسس

هله دل من هله جان من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۸

 

ابشر ثم ابشر یا مؤتمن

اقترب الوصل و افنی المحن

فاجتمعوا نقضی ما فاتنا

من سکر یلقب‌ام الفتن

قد قدم الساقی نعم السقا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹

 

نَحْنُ إِلَیٰ سَیِّدِنَا رَاجِعُون

طَیِّبَةَ النَّفْسِ بِهِ طَائِعُون

سَیِّدُنَا یُصْبِحُ یَبْتَاعُنَا

أَنْفُسَنَا نَحْنُ لَهُ بَائِعُون

یَفْسُدُ إِنْ جَاعَ إِلَیٰ مَأْکَلٍ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

 

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکّان او ویران شود

بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

 

حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو.

و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو.

هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،

وآنگه بیا با عاشقان هم‌خانه شو؛ هم‌خانه شو.

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها،

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۲

 

مستی ببینی رازدان می‌دانک باشد مست او

هستی ببینی زنده دل می‌دانک باشد هست او

گر سر ببینی پرطرب پر گشته از وی روز و شب

می‌دانک آن سر را یقین خاریده باشد دست او

عالم چو ضد یک دگر در قصد خون و شور و شر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

 

بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو

بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو

در مصر ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفی

باور نمی‌داری مرا اینک سوی بازار شو

بی‌چون تو را بی‌چون کند روی تو را گلگون کند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴

 

نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو

از جنگ می‌ترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو

ماییم مست ایزدی زان باده‌های سرمدی

تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننگ شو

رفتیم سوی شاه دین با جامه‌های کاغذین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۵

 

ای شعشعه نور فلق در قبه مینای تو

پیمانه خون شفق پنگان خون پیمای تو

ای میل‌ها در میل‌ها وی سیل‌ها در سیل‌ها

رقصان و غلطان آمده تا ساحل دریای تو

با رفعت و آهنگ مه مه را فتد از سر کله

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۶

 

ساقی اگر کم شد میت دستار ما بستان گرو

چون می ز داد تو بود شاید نهادن جان گرو

بس اکدش و بس کدخدا کز شور می‌های خدا

کرده‌ست اندر شهر ما دکان و خان و مان گرو

آن شاه ابراهیم بین کادهم به دستش معرفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷

 

آن کون خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او

صد کیر خر در کون او صد تیز سگ در ریش او

خر صید آهو کی کند خر بوی نافه کی کشد

یا بول خر را بو کند یا گه بود تفتیش او

هر جوی آب اندررود آن ماده خر بولی کند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۸

 

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو

چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو

تلخی ز تو شیرین شود کفر و ضلالت دین شود

خار خسک نسرین شود صد جان فدای جان تو

در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۹

 

والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو

کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو

با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها

با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو

هر بار بفریبی مرا گویی که در مجلس درآ

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۰۵
۱۶۰۶
۱۶۰۷
۱۶۰۸
۱۶۰۹
۶۴۶۲