مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۳
به باغ آییم فردا جمله یاران
همه یاران همدل همچو باران
صلا گفتیم فردا روز باغ است
صلای عاشقان و حق گزاران
در آن باغ بتان و بت پرستان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۴
اگر خواهی مرا می در هوا کن
وگر سیری ز من رفتم رها کن
نیم قانع به یک جام و به صد جام
دوساله پیش تو دارم قضا کن
بده می گر ننوشم بر سرم ریز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۵
برو ای دل به سوی دلبر من
بدان خورشید شرق و شمع روشن
مرو هر سو به سوی بیسویی رو
که هر مسکین بدان سو یافت مسکن
بنه سر چون قلم بر خط امرش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۶
برآ بر بام و اکنون ماه نو بین
درآ در باغ و اکنون سیب می چین
از آن سیبی که بشکافد در روم
رود بوی خوشش تا چین و ماچین
برآ بر خرمن سیب و بکش پا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۷
چو بربندند ناگاهت زنخدان
همه کار جهان آن جا زنخ دان
چو می برند شاخی را ز دو نیم
بلرزد شاخ دیگر را دل از بیم
که گفتت گرد چرخ چنبری گرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۸
فرود آ تو ز مرکب بار میبین
وجودت را تو پود و تار میبین
هر آن گلزار کاندر هجر ماندهست
سراسر جان او پرخار میبین
چو جمله راههای وصل را بست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۰
دیر آمدهای مرو شتابان
ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدن و شتاب رفتن
آیین گل است در گلستان
گفتی چونی چنانک ماهی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۱
ای ساقی و دستگیر مستان
دل را ز وفای مست مستان
ای ساقی تشنگان مخمور
بس تشنه شدند می پرستان
از دست به دست می روان کن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۲
ما شادتریم یا تو ای جان
ما صافتریم یا دل کان
در عشق خودیم جمله بیدل
در روی خودیم مست و حیران
ما مستتریم یا پیاله
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۳
ای روی مه تو شاد خندان
آن روی همیشه باد خندان
آن ماه ز هیچ کس نزادهست
ور زانک بزاد زاد خندان
ای یوسف یوسفان نشستی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۴
ای روی تو نوبهار خندان
احسنت زهی نگار خندان
می بینمت ای نگار در خلد
بر شاخ درخت انار خندان
یک لحظه جدا مباش از من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۵
بازآمد آستین فشانان
آن دشمن جان و عقل و ایمان
غارتگر صد هزار خانه
ویران کن صد هزار دکان
شورنده صد هزار فتنه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۶
مال است و زر است مکسب تن
کسب دل دوستی فزودن
بستان بیدوست هست زندان
زندان با دوست هست گلشن
گر لذت دوستی نبودی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۷
وقت آمد توبه را شکستن
وز دام هزار توبه جستن
دست دل و جانها گشادن
دست غم را ز پس ببستن
معشوقه روح را بدیدن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۸
ای دوست عتاب را رها کن
تدبیر دوای درد ما کن
ای دوست جدا مشو تو از ما
ما را ز بلا و غم جدا کن
اندیشه چو دزد در دل افتاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۹
ای عربده کرده دوش با من
می خورده و کرده جوش با من
ای جان به حق وصال دوشین
در خشم چنین مکوش با من
گر با تو ز من بدی بگفتید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۰
امروز تو خوشتری و یا من
بی من تو چگونهای و با من
نی نی من و تو مگو رها کن
فرقی خود نیست از تو تا من
بی تو بودی تو بر سر چرخ
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۱
عقل از کف عشق خورد افیون
هش دار جنون عقل اکنون
عشق مجنون و عقل عاقل
امروز شدند هر دو مجنون
جیحون که به عشق بحر می رفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۲
ای دشمن عقل و جان شیرین
نور موسی و طور سینین
ای دوست که زهره نیست جان را
تا از تو نشان دهد به تعیین
ای هر چه بگویم و نویسم
[...]