گنجور

 
مولانا

دیر آمده‌ای مرو شتابان

ای رفتن تو چو رفتن جان

دیر آمدن و شتاب رفتن

آیین گل است در گلستان

گفتی چونی چنانک ماهی

افتاده میان ریگ سوزان

چون باشد شهر شهریارا

بی دولت داد و عدل سلطان

من بی‌تو نیم ولیک خواهم

آن باتویی که هست پنهان

شب پرتو آفتاب هم هست

خاصه به تموز گرم و تفسان

قانع نشود به گرمی او

جز خفاشی ز بیم مرغان

گرمی خواهند و روشنی هم

مرغان که معودند با آن

ما وصف دو جنس مرغ گفتیم

بنگر ز کدامی ای غزل خوان

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
غزل شمارهٔ ۱۹۲۰ به خوانش زهرا بهمنی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

بر جانور و نبات و ارکان

سالار که کردت ای سخن‌دان؟

وز خاک سیه برون که آورد

این نعمت بی‌کران و الوان؟

خوانی است زمین پر ز نعمت

[...]

مسعود سعد سلمان

آبان روز است روز آبان

خرم گردان به آب رز جان

بنشین به نشاط و دوستان را

ای دوست به عز و ناز بنشان

تا باده خوریم و شاد باشیم

[...]

امیر معزی

آدینه و صبح و عید قربان

فرخنده گشاد هر سه یزدان

بر ناصر دین و تاج ملت

شاه عجم و پناه ایران

سنجر که نهیب خنجر او

[...]

سنایی

دین را حرمیست در خراسان

دشوار ترا به محشر آسان

از معجزه‌های شرع احمد

از حجت‌های دین یزدان

همواره رهش مسیر حاجت

[...]

وطواط

ای روی تو آفتاب تابان

بردی دل و نیست بر تو تاوان

تو آفت جانی و جهانی

نام تو نهاده‌اند جانان

چون عهد تو پشت من شکسته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه