گنجور

 
مولانا

مال است و زر است مکسب تن

کسب دل دوستی فزودن

بستان بی‌دوست هست زندان

زندان با دوست هست گلشن

گر لذت دوستی نبودی

نی مرد شدی پدید نی زن

خاری که به باغ دوست روید

خوشتر ز هزار سرو و سوسن

بر هم دوزید عشق ما را

بی منت ریسمان و سوزن

گر خانه عالم است تاریک

بگشاید عشق شصت روزن

ور می ترسی ز تیر و شمشیر

جوشن گر عشق ساخت جوشن

هم عشق کمال خود بگوید

دم درکش و باش مرد الکن