گنجور

 
مولانا

وقت آمد توبه را شکستن

وز دام هزار توبه جستن

دست دل و جان‌ها گشادن

دست غم را ز پس ببستن

معشوقه روح را بدیدن

لعل لب او به بوسه خستن

در آب حیات غسل کردن

در وی تن خویش را بشستن

برخاست قیامت وصالش

تا کی به امید درنشستن

گر بسکلد آن نگار بنگر

صد پیوست است در آن سکستن

مخدومی شمس دین تبریز

ای جان تو رمیده‌ای ز بستن

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۹۲۷ به خوانش زهرا بهمنی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه