گنجور

 
مولانا

بازآمد آستین فشانان

آن دشمن جان و عقل و ایمان

غارتگر صد هزار خانه

ویران کن صد هزار دکان

شورنده صد هزار فتنه

حیرتگه صد هزار حیران

آن دایه عقل و آفت عقل

آن مونس جان و دشمن جان

او عقل سبک کجا رباید

عقلی خواهد چو عقل لقمان

او جان خسیس کی پذیرد

جانی خواهد چو بحر عمان

آمد که خراج ده بیاور

گفتم که چه ده دهی است ویران

طوفان تو شهرها شکست است

یک ده چه زند میان طوفان

گفتا ویران مقام گنج است

ویرانه ماست ای مسلمان

ویرانه به ما ده و برون رو

تشنیع مزن مگو پریشان

ویرانه ز توست چون تو رفتی

معمور شود به عدل سلطان

حیلت مکن و مگو که رفتم

اندر پس در مباش پنهان

چون مرده بساز خویشتن را

تا زنده شوی به روح انسان

گفتی که تو در میان نباشی

آن گفت تو هست عین قرآن

کاری که کنی تو در میان نی

آن کرده حق بود یقین دان

باقی غزل به سر بگوییم

نتوان گفتن به پیش خامان

خاموش که صد هزار فرق است

از گفت زبان و نور فرقان

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۹۲۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

بر جانور و نبات و ارکان

سالار که کردت ای سخن‌دان؟

وز خاک سیه برون که آورد

این نعمت بی‌کران و الوان؟

خوانی است زمین پر ز نعمت

[...]

مسعود سعد سلمان

آبان روز است روز آبان

خرم گردان به آب رز جان

بنشین به نشاط و دوستان را

ای دوست به عز و ناز بنشان

تا باده خوریم و شاد باشیم

[...]

امیر معزی

آدینه و صبح و عید قربان

فرخنده گشاد هر سه یزدان

بر ناصر دین و تاج ملت

شاه عجم و پناه ایران

سنجر که نهیب خنجر او

[...]

سنایی

دین را حرمیست در خراسان

دشوار ترا به محشر آسان

از معجزه‌های شرع احمد

از حجت‌های دین یزدان

همواره رهش مسیر حاجت

[...]

وطواط

ای روی تو آفتاب تابان

بردی دل و نیست بر تو تاوان

تو آفت جانی و جهانی

نام تو نهاده‌اند جانان

چون عهد تو پشت من شکسته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه