گنجور

 
مولانا

ما شادتریم یا تو ای جان

ما صافتریم یا دل کان

در عشق خودیم جمله بی‌دل

در روی خودیم مست و حیران

ما مستتریم یا پیاله

ما پاکتریم یا دل و جان

در ما نگرید و در رخ عشق

ما خواجه عجبتریم یا آن

ایمان عشق است و کفر ماییم

در کفر نگه کن و در ایمان

ایمان با کفر شد هم آواز

از یک پرده زنند الحان

دانا چو نداند این سخن را

پس کی رسد این سخن به نادان

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۹۲۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

بر جانور و نبات و ارکان

سالار که کردت ای سخن‌دان؟

وز خاک سیه برون که آورد

این نعمت بی‌کران و الوان؟

خوانی است زمین پر ز نعمت

[...]

مسعود سعد سلمان

آبان روز است روز آبان

خرم گردان به آب رز جان

بنشین به نشاط و دوستان را

ای دوست به عز و ناز بنشان

تا باده خوریم و شاد باشیم

[...]

امیر معزی

آدینه و صبح و عید قربان

فرخنده گشاد هر سه یزدان

بر ناصر دین و تاج ملت

شاه عجم و پناه ایران

سنجر که نهیب خنجر او

[...]

سنایی

دین را حرمیست در خراسان

دشوار ترا به محشر آسان

از معجزه‌های شرع احمد

از حجت‌های دین یزدان

همواره رهش مسیر حاجت

[...]

وطواط

ای روی تو آفتاب تابان

بردی دل و نیست بر تو تاوان

تو آفت جانی و جهانی

نام تو نهاده‌اند جانان

چون عهد تو پشت من شکسته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه