گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۳

 

دانی که کجا جویی ما را به گه جستن

در گردش چشم او آن نرگس آبستن

در دل چو خیال او تابد ز جمال او

دل بند بدراند او را نتوان بستن

طفل دل پرسودا آغاز کند غوغا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۴

 

از آتش روی خود اندر دلم آتش زن

و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن

ای جان خوش ساده از اصل ملک زاده

هر جا که روی خوش رو هر دم که زنی خوش زن

ای جسم تو را از جان گر فرق کند جانم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۵

 

ای یار مقامردل پیش آ و دمی کم زن

زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن

گر تخت نهی ما را بر سینه دریا نه

ور دار زنی ما را بر گنبد اعظم زن

ازواج موافق را شربت ده و دم دم ده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۶

 

بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن

هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن

اندر قفس هستی این طوطی قدسی را

زان پیش که برپرد شکرانه شکرخا کن

چون مست ازل گشتی شمشیر ابد بستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۷

 

ای دل چو نمی‌گردد در شرح زبان من

وان حرف نمی‌گنجد در صحن بیان من

می گردد تن در کد بر جای زبان خود

در پرده آن مطرب کو زد ضربان من

هم ساغر و هم باده سرمست از آن ساقی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۸

 

من گوش کشان گشتم از لیلی و از مجنون

آن می کشدم زان سو وین می کشدم زین سون

یک گوش به دست این یک گوش به دست آن

این می کشدم بالا وان می کشدم هامون

از دست کشاکش من وز چرخ پرآتش من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۹

 

آرایش باغ آمد این روی چه روی است این

مستی دماغ آمد این بوی چه بوی است این

این خانه جنات است یا کوی خرابات است

یا رب که چه خانه‌ست این یا رب که چه کوی است این

در دل صفت کوثر جویی ز می احمر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۰

 

در زیر نقاب شب این زنگیکان را بین

با زنگیکان امشب در عشرت جان بنشین

خلقان همه خوش خفته عشاق درآشفته

اسرار به هم گفته شاباش زهی آیین

یاران بشوریده با جان بسوزیده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۱

 

از چشمه جان ره شد در خانه هر مسکین

ماننده کاریزی بی‌تیشه و بی‌میتین

دل روی سوی جان کرد کای عاشق و ای پردرد

بر روزن دلبر رو در خانه خود منشین

ای خواجه سودایی می باش تو صحرایی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۲

 

آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن

ز آیینه ندیده‌ست او الا سیهی آهن

از آب حیات تو دور است به ذات تو

کز کبر برآید او بالا مثل روغن

پای تو چو جان بوسد تا حشر لبان لیسد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۳

 

بی او نتوان رفتن بی‌او نتوان گفتن

بی او نتوان شستن بی‌او نتوان خفتن

ای حلقه زن این در در باز نتان کردن

زیرا که تو هشیاری هر لحظه کشی گردن

گردن ز طمع خیزد زر خواهد و خون ریزد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۴

 

آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن

بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن

سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان

ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن

ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۵

 

ای سرده صد سودا دستار چنین می کن

خوب است همین شیوه ای دوست همین می کن

فرمانده خوبانی ابرو چو بجنبانی

این بنده تو را گوید آن می کن و این می کن

از خون مسلمانان در ساغر رهبان کن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۶

 

نی نی به از این باید با دوست وفا کردن

نی نی کم از این باید تقصیر و جفا کردن

زخمی که زند دستت بر عاشق سرمستت

نتواند غیر تو تدبیر دوا کردن

مرغی که چشد یک دم از دانه دام تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۷

 

گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان

وگر عاشق شاهی روان باش به میدان

صلا روز وصال است همه جاه و جمال است

همه لطف و کمال است زهی نادره سلطان

کجایی تو کجایی نه از حلقه مایی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۸

 

بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن

اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن

چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است

شوم جان مجرد برون آیم از این تن

مرا بحر صفا گفت که کامی نرسد مفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۹

 

دل دل دل تو دل مرا مرنجان

چرا چرا چه معنی مرا کنی پریشان

بیا بیا و بازآ به صلح سوی خانه

مرو مرو ز پیشم کتف چنین مجنبان

تو صد شکرستانی ترش چه کردی ابرو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۰

 

با روی تو کفر است به معنی نگریدن

یا باغ صفا را به یکی تره خریدن

با پر تو مرغان ضمیر دل ما را

در جنت فردوس حرام است پریدن

اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۱

 

ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن

وز نیک و بدت پاک بخواهیم بریدن

هر چند شب غفلت و مستیت دراز است

ما بر همه چون صبح بخواهیم دمیدن

در پرده ناموس و دغل چند گریزی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۲

 

هر شب که بود قاعده سفره نهادن

ما را ز خیال تو بود روزه گشادن

ای لطف تو را قاعده بر روزه گشایان

مانند مسیحا ز فلک مایده دادن

چون قوت دل از مطبخ سودای تو باشد

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۹۳
۱۵۹۴
۱۵۹۵
۱۵۹۶
۱۵۹۷
۶۴۶۲