گنجور

 
مولانا

بی او نتوان رفتن بی‌او نتوان گفتن

بی او نتوان شستن بی‌او نتوان خفتن

ای حلقه زن این در در باز نتان کردن

زیرا که تو هشیاری هر لحظه کشی گردن

گردن ز طمع خیزد زر خواهد و خون ریزد

او عاشق گل خوردن همچون زن آبستن

کو عاشق شیرین خد زر بدهد و جان بدهد

چون مرغ دل او پرد زین گنبد بی‌روزن

این باید و آن باید از شرک خفی زاید

آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن

آن باید کو آرد او جمله گهر بارد

یا رب که چه‌ها دارد آن ساقی شیرین فن

دو خواجه به یک خانه شد خانه چو ویرانه

او خواجه و من بنده پستی بود و روغن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۸۸۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نصرالله منشی

بی طلعت تو مجلس بی ماه بود گردون

بی قامت تو میدان، بی سرو بود بستان

میبدی

«هارُونَ أَخِی» (۳۰) و آن هارون است برادر من.

«اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» (۳۱) پشت من و نیروی من باو سخت کن.

مولانا

آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن

ز آیینه ندیده‌ست او الا سیهی آهن

از آب حیات تو دور است به ذات تو

کز کبر برآید او بالا مثل روغن

پای تو چو جان بوسد تا حشر لبان لیسد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
کمال خجندی

امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن

دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من

آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان

یعقوب صفت ما را شد دیده بدان روشن

چون غنچه دل بشکفت از بوی نسیم وصل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه