گنجور

 
مولانا

ای دل چو نمی‌گردد در شرح زبان من

وان حرف نمی‌گنجد در صحن بیان من

می گردد تن در کد بر جای زبان خود

در پرده آن مطرب کو زد ضربان من

هم ساغر و هم باده سرمست از آن ساقی

هم جان و جهان حیران در جان و جهان من

از غیب یکی لعلی در غار جهان آمد

وان لعل شده حیران در عزت کان من

ما را تو کجا یابی گر موی به مو جویی

چون در سر زلف او گشته‌ست مکان من

جان دوش مر آن مه را می گفت دلم خستی

پیکان پر از خون بین ای سخته کمان من

گفتا که شکار من جز شیر کجا باشد

جز لعل بدخشانی کی یافت نشان من

جز دلق دو صدپاره من پاره کجا گیرم

باقی قماشت کو ای دلق کشان من

شمس الحق تبریزی از دور زمان برتر

و افزوده ز هر دوری از وی دوران من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۸۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من

صد چشمه ز چشم من بارید روان من

دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم

امروز چنان دیدم زنار میان من

سجاده به می داده وز خرقه تبرایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه