گنجور

 
مولانا

من گوش کشان گشتم از لیلی و از مجنون

آن می کشدم زان سو وین می کشدم زین سون

یک گوش به دست این یک گوش به دست آن

این می کشدم بالا وان می کشدم هامون

از دست کشاکش من وز چرخ پرآتش من

می گردم و می نالم چون چنبره گردون

آن لحظه که بی‌هوشم ز ایشان برهد گوشم

می غلطم چون شاهان در اطلس و در اکسون

من عاشق آن روزم می درم و می دوزم

بر خرقه بی‌چونی می زن تگلی بی‌چون

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۸۷۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آن دل که ترا دارد هست از دو جهان افزون

هم لیلی و هم مجنون باشند ازو مجنون

ابن یمین

ای عارض گلگونت عکسی زده بر گردون

خورشید شده پیدا ز آن عکس رخ گلگون

چون لعل تو سلک در در خنده کند پیدا

با لطف وی از جز عم افتد گهر موزون

بیرون نرود یکدم مهرت ز دل تنگم

[...]

غروی اصفهانی

ای لعل لبت میگون وی سرو قدت موزون

عذر ای جمالت را من وامق و من مفتون

رفتی تو و جانا رفت جان از تن من بیرون

ای خوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه