مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۳
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر ناگاهان
شود جان خصم جان من کند این دل سزای من
سحرگاهی دعا کردم که جانم خاک پای او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۴
چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون
خرابات قدیم است آن و تو نو آمده اکنون
نباشد مرغ خودبین را به باغ بیخودان پروا
نشد مجنون آن لیلی به جز لیلی صد مجنون
هزاران مجلس است آن سو و این مجلس از آن سوتر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قُلْزُم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تختهتخته بشکافد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۶
مرا هر دم همیگویی که برگو قطعه شیرین
به هر بیتی یکی بوسه بده پهلوی من بنشین
زهی بوسه زهی بوسه زهی حلوا و سنبوسه
برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین
تو بوسه عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۷
توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین
درون مدرسه حجره به پهلوی شهابالدین
پیاده قاضیم میخوان درون محکمه قاصد
و یا خود داعی سلطان دعاها را کنم آمین
بدین حیله بگنجانی در آن خانه ربابی را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۸
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر چون خامان
شود دل خصم جان من کند هجران سزای من
سحرگاهان دعا کردم که این جان باد خاک او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۹
منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدین
دلم پرنیش هجران است بهر نوش شمس الدین
چو آتشهای عشق او ز عرش و فرش بگذشتهست
در این آتش ندانم کرد من روپوش شمس الدین
در آغوشم ببینی تو ز آتش تنگها لیکن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۰
الا ای باد شبگیرم بیار اخبار شمس الدین
خداوندم ولی دانی تو از اسرار شمس الدین
کسی کز نام او بر بحر بیکشتی عبر یابی
چو سامندر ز مهر او روی در نار شمس الدین
کرامتها که مردان از تفاخر یاد آن آرند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۱
ای قاعده مستان در همدگر افتادن
استیزه گری کردن در شور و شر افتادن
عاشق بتر از مست است عاشق هم از آن دست است
گویم که چه باشد عشق در کان زر افتادن
زر خود چه بود عاشق سلطان سلاطین است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۲
چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن
صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما کن
عیسی چو توی ما را همکاسه مریم کن
طنبور دل ما را هم ناله سرنا کن
دستی بنه ای چنگی بر نبض چنین پیری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۳
ای سنجق نصرالله وی مشعله یاسین
یا رب چه سبک روحی بر چشم و سرم بنشین
ای تاج هنرمندی معراج خردمندی
تعریف چه میباید چون جمله توی تعیین
هر ذره که می جنبد هر برگ که می خنبد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۴
در پرده دل بنگر صد دختر آبستان
زان گنجگه دلها زان سجده گه مستان
بشنو چه به اسرارم می آید از آن طارم
یک دم که از این سو آ یک دم که قدح بستان
در عربده افتاده از عشق چنین خوبان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۵
ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان
نانی ده و صد بستانهاده چه به درویشان
بشنو تو ز پیغامبر فرمود که سیم و زر
از صدقه نشد کمتر هاده چه به درویشان
یک دانه اگر کاری صد سنبله برداری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۶
ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان
هم سیم به یادم ده هم سیم و زرم بستان
در عین زمستانی چون گرم کنی مرکب
از گرمی میدانت برسوزد تابستان
گر طفلک یک روزه شبهای تو را بیند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۷
ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان
یک تنگ شکر خواهم زان شکرقند ای جان
ای جانک خندانم من خوی تو می دانم
تو خوی شکر داری بالله که بخند ای جان
من مرد خریدارم من میل شکر دارم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۸
دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان
این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان
زیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر
ذوق پدر و مادر کردت مهمان ای جان
هر جا که بود ذوقی ز آسیب دو جفت آید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۹
رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان
کز یار دروغیها از صدق به و احسان
حال است محال او مزد است وبال او
عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان
نرم است درشت او کعبهست کنشت او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۰
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری
مانند سر بریان گشته که منم خندان
من صوفی باصوفم من آمر معروفم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۱
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان
گر توبه شود دریا یک قطره نیابم من
ور خاک درآیم من آن خاک شود سوزان
در خاک تنم بنگر کز جان هواپیشه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۲
ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان
وی حرص تو افزوده رو کم ترکوا برخوان
از اسپک و از زینک پربادک و پرکینک
وز غصه بیالوده رو کم ترکوا برخوان
در روده و سرگینی باد هوس و کینی
[...]