گنجور

 
مولانا

ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان

هم سیم به یادم ده هم سیم و زرم بستان

در عین زمستانی چون گرم کنی مرکب

از گرمی میدانت برسوزد تابستان

گر طفلک یک روزه شب‌های تو را بیند

از شیر بری گردد وز مادر وز پستان

ای وای از آن ساعت کاین خاطر چون پیلم

سرمست شما گردد یاد آرد هندستان

روزی که تب مرگم یک باره فروگیرد

هر پاره ز من گردد از آتش تب سستان

تو از پس پرده دل ناگاه سری درکن

تا هر سر موی من گردند چو سرمستان

هر خاطر من بکری بر بام و در از عشقت

چندان بکند شیوه چندان بکند دستان

تا تابش روی تو درپیچد در هر یک

وز چون تو شهی گردد هر خاطرم آبستان

شمس الحق تبریزی هر کس که ز تو پرسد

می بینم و می گویم از رشک کدام است آن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۸۶۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

در پرده دل بنگر صد دختر آبستان

زان گنجگه دل‌ها زان سجده گه مستان

بشنو چه به اسرارم می آید از آن طارم

یک دم که از این سو آ یک دم که قدح بستان

در عربده افتاده از عشق چنین خوبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه