گنجور

 
مولانا

رو مذهب عاشق را برعکس روش‌ها دان

کز یار دروغی‌ها از صدق به و احسان

حال است محال او مزد است وبال او

عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان

نرم است درشت او کعبه‌ست کنشت او

خاری که خلد دلبر خوشتر ز گل و ریحان

آن دم که ترش باشد بهتر ز شکرخانه

وان دل که ملول آید خوش بوس و کنار است آن

وان دم که تو را گوید والله ز تو بیزارم

آن آب خضر باشد از چشمه گه حیوان

وان دم که بگوید نی در نیش هزار آری

بیگانگیش خویشی در مذهب بی‌خویشان

کفرش همه ایمان شد سنگش همه مرجان شد

بخلش همه احسان شد جرمش همگی غفران

گر طعنه زنی گویی تو مذهب کژ داری

من مذهب ابرویش بخریدم و دادم جان

زین مذهب کژ مستم بس کردم و لب بستم

بردار دل روشن باقیش فرو می خوان

شمس الحق تبریزی یا رب چه شکرریزی

گویی ز دهان من صد حجت و صد برهان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۶۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

ای دو رخ تو پروین وی دو لب تو مرجان

پروینت‌ بلای دل مرجانت‌ بلای جان

پشتم شده چون گردون اندر پی آن پروین

چشمم شده چون دریا اندر غم آن مرجان

دودی است مگر خطت‌گلبرگ در آن پیدا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
فلکی شروانی

جانان نکند هرگز، هرگز نکند جانان

شادان دل ما یکدم، یکدم دل ما شادان

هجرش چو کشد ما را، ما را چو کشد هجرش

صد جان بدهد وصلش، وصلش بدهد صد جان

دردم چو بود از پی، از پی چو بود دردم

[...]

خاقانی

هان! ای دلِ عبرت‌بین! از دیده عِبَر کن! هان!

ایوانِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!

یک‌ره ز لبِ دجله منزل به مدائن کن

وز دیده دُوُم دجله بر خاکِ مدائن ران

خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی

[...]

سراج قمری

چند از پی نان برپا در پیش کسان چون خوان

خاینده هردونی چون گوشت برای نان

ای روبه پرحیلت، تا کی چو سگان جویی

از بهر یکی من نان، دوری زیکی منان

تا چند کمیت می افتاده ترا در سر

[...]

مولانا

دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان

از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان

گر توبه شود دریا یک قطره نیابم من

ور خاک درآیم من آن خاک شود سوزان

در خاک تنم بنگر کز جان هواپیشه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه