گنجور

 
مولانا

توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین

درون مدرسه حجره به پهلوی شهاب‌الدین

پیاده قاضیم می‌خوان درون محکمه قاصد

و یا خود داعی سلطان دعاها را کنم آمین

بدین حیله بگنجانی در آن خانه ربابی را

که نامم را بگردانی نهی نامم فلان‌الدین

که خلقان صورت و نامند مثال میوهٔ خامند

کی از جانشان خبر باشد که آن تلخ است یا شیرین

وگر حال آورد قاضی سماعش آرزو آید

رباب خوب بنوازم سماعی آرمش شیرین

ز آواز سماع من اقنجی هم شود زنده

سر از تربت برون آرد بکوبد پا کند تحسین

کفن را اندراندازد قوال‌انداز مستانه

از آن پس مردگان یک یک برون آیند هم در حین

عجب نبود که صورت‌ها بدین آواز برخیزند

که صورت‌های عشق تو درونت زنده شد می‌بین

ز مردم آن به کار آید کی زنده می‌شود در تو

و باقی تن غباری دان که پیدا می‌شود از طین

دلت را هر زمان نقشی تنت یک نقش افسرده

از آن افسرده‌ای که تو بر آنی نه‌ای با این

مرا گوید یکی صورت منم اصل غزل واگو

خمش کردم نشاید داد این خاتم به هر گرگین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۸۵۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

الا ای ماه مشکین‌مو به پیش آر آن می مشکین

ملا کن ساغر و برنِهْ به دست عاشق مسکین

از آن رخشنده خرم که عشاق را شود زو کم

ز فکرت غم ز دیده نم ز بالا خم ز چهره چین

به رنگ چهره معشوق و اشک دیده عاشق

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
امیر معزی

سزد گر سر فرازد ملک و شایدگر بنازد د‌ین

که ‌گیتی در مه آذر گرفت آیین فروردین

به ملک و دین همی نازند شاهان بلنداختر

که آمد شاه ملک‌افروز مهمان قوام‌الدین

کجا باشد ملک چونین سزد دستور او چونان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مولانا

مرا هر دم همی‌گویی که برگو قطعه شیرین

به هر بیتی یکی بوسه بده پهلوی من بنشین

زهی بوسه زهی بوسه زهی حلوا و سنبوسه

برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین

تو بوسه عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
خواجوی کرمانی

نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین

مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشک آگین

اگر در باغ بخرامد سهی سرو سمن بویم

خلایق را گمان افتد که فردوسست و حورالعین

چو آن جادوی بیمارش که خون خوردن بود کارش

[...]

کمال خجندی

شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین

چرا آن ترک کافر کیش غارت می کند چندین

در آن صف کو سپه رائد به قصد غارت دلها

دلی کآنجا نخواهه شد اسیر او زهی مسکین

چو دود آه خود با او رساندم سوخت چشمانش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه