گنجور

 
مولانا

ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان

وی حرص تو افزوده رو کم ترکوا برخوان

از اسپک و از زینک پربادک و پرکینک

وز غصه بیالوده رو کم ترکوا برخوان

در روده و سرگینی باد هوس و کینی

ای غافل آلوده رو کم ترکوا برخوان

ای شیخ پر از دعوی وی صورت بی‌معنی

نابوده و بنموده رو کم ترکوا برخوان

منگر که شه و میری بنگر که همی‌میری

در زیر یکی توده رو کم ترکوا برخوان

آن نازک و آن مشتک آن ما و من زشتک

پوسیده و فرسوده رو کم ترکوا برخوان

رخ بر رخ زیبایان کم نه بنگر پایان

رخسار تو فرسوده رو کم ترکوا برخوان

گر باغ و سرا داری با مرگ چه پا داری

در گور گل اندوده رو کم ترکوا برخوان

رفتند جهان داران خون خواره و عیاران

بر خلق نبخشوده رو کم ترکوا برخوان

تابوت کسان دیده وز دور بخندیده

وان چشم تو نگشوده رو کم ترکوا برخوان

بس کن ز سخن گویی از گفت چه می جویی

ای بادبپیموده رو کم ترکوا برخوان