گنجور

 
مولانا

ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان

یک تنگ شکر خواهم زان شکرقند ای جان

ای جانک خندانم من خوی تو می دانم

تو خوی شکر داری بالله که بخند ای جان

من مرد خریدارم من میل شکر دارم

ای خواجه عطارم دکان بمبند ای جان

بر نام و نشان او رفتم به دکان او

گفتم که سلام علیک ای سرو بلند ای جان

هر چند که عیاری پرحیله و طراری

این محنت و بیماری بر من مپسند ای جان

از بهر دل ما را در رقص درآ یارا

وز ناز چنین می کن آن زلف کمند ای جان

ای پیش رو خوبان ای شاخ گل خندان

بنمای که دلبندان چون بوسه دهند ای جان

من بنده بر این مفرش می سوزم من خوش خوش

می رقصم در آتش مانند سپند ای جان