مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۷
بکش بکش که چه خوش میکشی بیار بیار
هزیمتان ره عشق را قطار قطار
کنار بازگشادست عشق از مستی
رسید دلشدگان را گه کنار کنار
ز دست خویش از آن ساغری که میدانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۸
کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر
هنوز خواجه در اینست ریش خواجه نگر
عجب که خواجه به رنگی که طفل بود بماند
که ریش خواجه سیه بود و گشت رنگ دگر
بگویمت که چرا خواجه زیر و بالا گفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۹
فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر
فغان که کار سفر نیست سخره دستم
که تا ز هم بدرم جمله پود و تار سفر
ولیک طالع خورشید و مه سفر باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۰
به خدمت لبت آمد به انتجاع شکر
که از لب شکرین بخش یک دو صاع شکر
تو ارتقا به سخا جو مگو نه گو آری
نظر مکن که نیی یافت ارتفاع شکر
لب تو است که شکر ز عین او روید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۱
قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور
خراب کار مرا شمس دین کند معمور
خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف
که روحهاش به جان سجده میکنند از دور
که تا ز بحر تحیر برآورد دستش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۲
ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر
اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر
ز زخمهای نهانی که عاشقان دانند
به خون درست و نگردد ز زخم کاری سیر
مقیم شد به خرابات و جمله رندان را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۳
مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر
رخش کنار ندارد از او کنار مگیر
جهان شکارگهی دان ز هر طرف صیدی
درآ چو شیر به جز شیر نر شکار مگیر
هوای نفس مهارست و خلق چون شتران
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۴
چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر
ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر
چو روی انور او گشت دیده دیده
مقام دیدن حق یافت دیدههای بشر
فرشته نعره زنان پیش او چو چاوشان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۵
از آن مقام که نبود گشاد زود گذر
برو به سوی خریدار خویش همچون زر
درخت اگر متحرک شدی ز جای به جا
نه رنج اره کشیدی نه زخمههای تبر
زمان چو حاکم تست و مکان چو معبر تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۶
مطربِ عاشقان بجنبان تار
بزن آتش به مؤمن و کفار
مصلحت نیست عشق را خمشی
پرده از روی مصلحت بردار
تا بنگریست طفل گهواره
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۷
گر تو خواهی وطن پر از دلدار
خانه را رو تهی کن از اغیار
ور تو خواهی سماع را گیرا
دور دارش ز دیده انکار
هر که او را سماع مست نکرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۸
رحم بر یار کی کند هم یار
آه بیمار کی شنود بیمار
اشکهای بهار مشفق کو
تا ز گل پر کنند دامن خار
اکثروا ذکر هادم اللذات
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۹
عشق جانست عشق تو جانتر
لطف درمان و از تو درمانتر
کافریهای زلف کافر تو
گشته ز ایمان جمله ایمانتر
جان سپردن به عشق آسانست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۰
روی بنما به ما مکن مستور
ای به هفت آسمان چو مه مشهور
ما یکی جمع عاشقان ز هوس
آمدیم از سفر ز راهی دور
ای که در عین جان خود داری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۱
مطربا عیش و نوش از سر گیر
یک دو ابریشمک فروتر گیر
ننگ بگذار و با حریف بساز
جنگ بگذار جام و ساغر گیر
لطف گل بین و جرم خار مبین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۲
مطربا عشقبازی از سر گیر
یک دو ابریشمک فروتر گیر
چونک در چرخ آردت باده
خانه بر بام چرخ اخضر گیر
ملک مستی و بیخودی داری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۳
عار بادا جهانیان را عار
از دو سه ماده ابله طرار
شکلک زاهدان ولی ز درون
لیس فی الدار سیدی دیار
به دو پول سیاه بتوان یافت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۴
خلق را زیر گنبد دوار
چشمها کور و دیدنی بسیار
جور او کش از آنک شورش دل
نور چشمست یا اولوالابصار
بر دو دیده نهم غمت کاین درد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۵
میر خرابات توی ای نگار
وز تو خرابات چنین بیقرار
جمله خرابات خراب تواند
جمله اسرار ز توست آشکار
جان خراباتی و عمر عزیز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۶
چند از این راه نو روزگار
پرده آن یار قدیمی بیار
آتش فرعون بکش ز آب بحر
مفرش نمرود به آتش سپار
چرخ فلک را به خدایی مگیر
[...]