گنجور

 
مولانا

مطربِ عاشقان بجنبان تار

بزن آتش به مؤمن و کفار

مصلحت نیست عشق را خمشی

پرده از روی مصلحت بردار

تا بنگریست طفل گهواره

کی دهد شیر مادر غمخوار

هر چه غیرِ خیالِ معشوقست

خارِ عشقست اگر بود گلزار

مطربا چون رسی به شرح دلم

پای در خون نهاده‌ای هش دار

پای آهسته نِه که تا نجهد

چکه‌ای خونِ دل به هر دیوار

مطربا زخم‌های دل می‌بین

تا ندانند خویشتن خوش‌دار

مطربا نام بر ز معشوقی

کز دلِ ما ببرد صبر و قرار

من چه گفتم کجا بماند دلی

گر دلم کوه بود رفت از کار

نام او گوی و نام من کم کن

تا لقب گویمت نکوگفتار

چون ز رفتار او سخن گویم

دل کجا می‌رود زهی رفتار

شمس تبریز عیسی عهدی

هست در عهد تو چنین بیمار

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۱۵۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

بر رخش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه