گنجور

 
مولانا

کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر

هنوز خواجه در اینست ریش خواجه نگر

عجب که خواجه به رنگی که طفل بود بماند

که ریش خواجه سیه بود و گشت رنگ دگر

بگویمت که چرا خواجه زیر و بالا گفت

بدان سبب که نگشتست خواجه زیر و زبر

به چار پا و دو پا خواجه گرد عالم گشت

ولیک هیچ نرفتست قعر بحر به سر

گمان خواجه چنانست که خواجه بهتر گشت

ولیک هست چو بیمار دق واپستر

به حجت و به لجاج و ستیزه افزون گشت

ز جان و حجت ذوقش نبود هیچ خبر

طریق بحث لجاجست و اعتراض و دلیل

طریق دل همه دیده‌ست و ذوق و شهد و شکر